Chapter nine: سکوت بی پایان

33 5 0
                                    

یک ماه میگذره از اخرین باری که صدای هری تو خونه پیچید.یک ماه گذشته و من بیشتر چهار هفتس که ازش بی خبرم.نه اینکه بهش اهمیت بدم یا جونش واسم مهم باشه من فقط مضطربم هم برای جون خودم هم برای اعضای این خونه.شاید من بتونم از خودم دفاع کنم ولی حاضرم قسم بخورم اونا حتی بلد نیستن ماشه تفنگ رو بکشن.

روزای اول همچی واسم خوب بود حس میکردم دارم پادشاهی میکنم.با همه حرف میزدم و آزادانه برای خودم تو خونه قدم برمیداشتم همچی اونجور که میخواستم بود با این تفاوت که نمیتونستم از خونه برم بیرون.بارها فرصت برای فرار داشتم به هر روشی که بود قلبم بهم اجازه نمیداد که برم انگار چیزی تو خونه نگهم میداشت..نمیدونم.

قبل از اینکه هری بره ازش اجازه گرفتم تا لویی رو بیارم پیش خودم.اون یکی از بهترین دوستام تو کمپ بود.آره میتونستم دالاس رو با خودم بیارم یا هرکس دیگه ولی کنار لویی بیشتر احساس امنیت میکنم چون اون بیشتر از دالاس برام برادری کرده و مراقبم بود.

با گیجی گزارش های قبلی کارها رو که رو چندین ورق سفید نوشته شده بودن پرت کردم رو میز.پاهای خستمو رو میز گذاشتم.و اینکه اگر فکر میکنید منظورم از میز،میز کار هریه خب اینطور نیست چون اون هیچوقت اجازه ورود من به اتاقش رو نمیده مخصوصا الان که درش بستس و تنها کسی که کلیدشو داره کسی نیست جز خود هری.

سرمو بردم پایین بین دستام و با انگشتام شقیقه هامو ماساژ دادم.نمیدونم چرا وقتی به هر جای خونه نگاه میکردم بدنم یخ میزد.مثل این بود که تو این خونه عزیزترین ادم زندگیمو کشته باشن.عجیب بود!

"خبری شد؟"

لویی در حالی که حوله ی آبی ای رو شونه هاش بود پرسید و اومد تو اتاق.موهاش با اینکه خیس بودن به خوبی حالت داده شده بودن و چشمای آبیش بیشتر از هر وقت دیگه ای برق میزدن.هنوزم نمیفهمم چجوری اون لباسای اسپرت به اندازه لباسای رسمی جذاب نشونش میدن منظورم اینه که اگر اون لباسارو تن دالاس بکنیم اون کاملا شبیه خیاری میشه که مدت ها تو گرما بوده ولی تو بدن لو..خدای من اون واقعا پرستیدنیه.

"هوم..نه هیچ خبری نیست لو.شاید اون واقعا مرده بیشتر از 20 روزه که ازش خبری نیست"

اون به کنار میز تکیه داد و بهم نگاه کرد.

"چی؟چرند نگو ال ان اون هری استایلزه اگر قرار بود تا الان چیزیش بشه مطمئن باش تو 198تا عملیات بمب گذاری ما تا الان مرده بود" اون به تندی گفت.

"هیشش لویی دهنتو ببند اونا اگر بفهمن جفتمو از شلوار دار میزنن"

بهش هشدار دادم و اون خندید.

"باشه باشه من ساکت میشم" با خنده جوابمو داد و منم لبخند ریزی زدم.

"میخوای قدم بزنیم؟" کلمه هاشو با دقت انتخاب کرد.خب حداقل تنها کسی که اینجا مضطرب بود من نبودم.

WIND (Sexual Contents)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant