قسمت هشتم : روزنامه ها

247 61 14
                                    

کیس با نگرانی به به روزنامه های روبرویش نگاه کرد.
کیل در را باز کرد‌.صدای زنگوله اش اینبار فرق داشت.کیس به محض دیدنش از پشت صندوق بیرون آمد : ((تو بودی؟))
کیل پشت یکی از میزها نشست : ((بهت گفتم.))
کیس روزنامه ها را جلویش انداخت : ((اما نه به این شدت!کل کشور دنبالتن!تو اونو...))
کیل به سردی حرفش را کامل کرد : ((کشتمش.))
کیس با نگرانی گفت : ((تو چطور دکتری هستی!))
کیل چشمانش را بست : ((من دکتر نیستم.))
کیس با ناباوری گفت : ((اما تو گفتی دکتری!))
کیل سرش را پایین انداخت : ((تو میخواستی من دکتر باشم.))
کیس روبرویش نشست : ((اگر بفهمن تو بودی چی؟))
کیل به پاهایش خیره بود : ((نمیفهمن.اونا هیچوقت نمیفهمن.))
کیس با نگرانی پرسید : ((اگر کسی چیزی فهمید بگو من بودم.باشه؟))
کیل سرش را بلند کرد و صورت نگرانش را نگاه کرد.لبخندی زد : ((تو فقط همینطور بمون.همینطور کیس بمون و بذار من کیل باشم.))
چشمهای کیس پر از اشک شد.کیل بلند شد و در آغوشش گرفت : ((تو به عشق ورزیدن ادامه بده و انتقام رو به من بسپر.))
اشکهای کیس شدت گرفت : ((اما من فکر نمیکردم اینطوری...))
کیل زمزمه کرد : ((تو میدونستی و جلوی منو‌ نگرفتی.))
کیس به هق هق افتاد : ((اما من...))
کیل سرش را بین گودی گردنش برد : ((حالا دیگه من برای تو زیباترینم.))
کیس زمزمه کرد : ((قبلا هم گفتم.تو به طرز خطرناکی زیبایی...))
کیل لبخند زد.این بهترین تعریفی بود که تا به حال شنیده بود.
___________
پایان قسمت هشتم
وای این داستانو دوست دارم ولی واقعا نمیدونم به کجا میخواد برسه^^
کامنت های شما مایه ی شادی ماست.

kiss & Kill (Persian Ver.)Место, где живут истории. Откройте их для себя