قسمت شانزدهم : پول

207 53 5
                                    

کیس هر چند لحظه یکبار سرش را از روی حسابها بلند میکرد و با لبخند کیل و کال را نگاه میکرد.کیل با دقت به توضیحات کال درمورد شغلش گوش میکرد.
کیس شرط میبست که کیل حتی یک کلمه را هم متوجه نمیشود.

قلبش تیر کشید.سرش را بلند کرد و نفس عمیقی کشید.حس کرد چیزی را فراموش کرده...
به خاطر نمی آورد چیست اما مهم بود.
به خاطر می آورد که مهم بود...

کال پرسید : ((میخوای کمکت کنم؟هیچکی بهتر از من نمیتونه با اون اعداد بازی کنه.))
کیس لبخند زد : ((البته!))
و جای کال پشت میز روبروی کیل نشست.

کیل سردرگم به نظر میرسید.طوری بود انگار که به راز مهمی دست یافته اما درکش نمیکند.
- چیزی شده؟
کیس با ملایمت پرسید.کیل با سردرگمی گفت : ((کال...زیر نور خورشید کار میکنه.منظورم روزه.اون گفت هر روز صبح پا میشه و میره سر کار!باورت میشه؟))
کیس سرش را کج کرد : ((تو اینطور نیستی کیل؟))
کیل سر تکان داد : ((من کار نمیکنم.من فقط منتظر میمونم بهم درخواست بدن تا...برم سراغ مریضام.))

- توی روز چی؟موقعی که خورشید میتابه چیکار میکنی؟
کیل رویش را برگرداند : ((میخوابم.))
کیس به آرامی دست مشت شده اش را نوازش کرد : ((برای همینه که انقدر رنگ پریده ای.باید زیر آفتاب هم بیرون بری.))

کال از پشت صندوق با صدای بلندی گفت : ((به سختی هزینه ها رو میدی و ضرر نمیکنی.بهتر نیست قیمت ها رو بالا ببری؟))
کیس به آرامی خندید : ((اما اکثر آدمهای ثابتی که میان دانشجوهایین که مطمئنم اگر قیمتا بیشتر شه اذیت میشن.))
کال اخم کرد : ((اونا چه اهمیتی دارن؟اصلا با این وضعیت پولی برات میمونه؟))
کیس لبخند زد : ((من مشکلی ندارم.من کیسم!نمیتونم فقط به خودم فکر کنم.))

کال اخم کرد : ((اما اینطوری نمیتونی زیاد ادامه بدی.))
کیل با نگرانی پرسید : ((تو ورشکست میشی کیس؟))
کیس سری تکان داد : ((البته که نه!))
- من میتونم بهت پول بدم!

کیس موهای سفید کیل را نوازش کرد : ((مشکل پول نیست کیل...مشکل هیچ وقت پول نیست.))
کال بلند شد : ((متاسفم اما همیشه مشکل پوله.))
کیل سر تکان داد : ((تو بیشتر دلت پول میخواست یا دوست؟))
کال اخم کرد : ((بی معنیه!من پول داشتم و فقط کسیو کنارم نداشتم!))

کیل شانه بالا انداخت : ((پول داشتی و کسیو نداشتن انقدر سخت بود.فکر کن پولی نداشتی و کسی هم کنارت نبود!سختتر نبود؟))
کال با عصبانیت کتش را برداشت : ((نمیخوام با شما دوتا بچه بحث کنم!))
کیل قبل از رفتنش با صدای بلندی گفت : ((حالا کی بچست؟فرار کن برو!))

کیس خندید.کیل نگاهش کرد : ((چیزی شده؟))
کیس سری تکان داد‌.کیل خوشحال به نظر میرسید و از اولین باری که دیده بودتش خیلی شادابتر بود.
از تغییراتش خوشحال بود...اما هنوز چیزی که به خاطر نمی آوردش روی ذهنش سنگینی میکرد.
____________
پایان قسمت شانزدهم
کم کم مدل داستان عوض میشه.چطوره؟
فکر کنم سی پارت بشه.

kiss & Kill (Persian Ver.)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt