قسمت چهاردهم : بوسه

242 49 11
                                    

کیل بیرون کافه منتظر بود.درست مثل چند روز اخیر همینجا کنار همین درخت ایستاد بود.امشب بیشتر از همیشه میخواست وارد شود.از پسر موقرمزی که این چند شب جایش را گرفته بود متنفر بود‌.
باید از شرش خلاص میشد؟

عصبانی بود که چرا کیس چیزی بهش نمیگفت...دیگر به کیل اهمیت نمیداد؟

پسر موقرمزی که خود را کال معرفی میکرد چند شب بود از حدود ساعت هشت می آمد.پشت نزدیک ترین میز به صندوق می نشست و یک فنجان قهوه سفارش میداد و خیره به کیس می نشست.کیل از این نگاه بیشتر از هر چیزی عصبانی میشد...

او هم فکر میکرد کیس زیباست؟
او هم نمیتوانست نگاهش نکند؟
او هم هر روز را به امید دیدن کیس میگذراند؟

نمیتوانست تحمل کند.بیشتر از این نمیتوانست ندیدن کیس را تحمل کند.هر روز بیشتر و بیشتر به مرز باریک میان عقل و جنون نزدیک میشد.نمیتوانست تحمل کند.کیس برای او کلید دری بود که او را از دنیای وحشتناکش بیرون میبرد.بهشت موعودی بود که هر روز نجاتش میداد.

بدون فکر به کافه رفت.در را باز کرد.کیس بلافاصله فهمید.صدای زنگوله ی کیل با همه فرق داشت.با دیدنش جا خورد.کیل نباید نزدیک میشد!

کیل با قدمهای محکم نزدیکش شد و محکم در آغوشش گرفت.کیس از شدت شوک سرفه کرد : ((کیل!))

کال بلند شد و بی توجه به کیل گفت : ((فردا برمیگردم.))

و رفت.کیس خواست واکنشی نشان دهد اما کیل محکمتر در آغوشش گرفت.
کیل زمزمه کرد : ((دلم برات تنگ شده.))
حلقه ی بازوانش را تنگتر کرد : ((خیلی...))

کیس به آرامی انگشتانش را بین موهای سفید کیل برد : ((تا به حال انقدر از نزدیک نزده بودمت.چشمات خاکستریه.))

کیل خیره نگاهش کرد.پلک زد و نزدیکش شد.
بوسیدش.
و اینبار یک بوسه ی واقعی بود.
گرم و مملو از احساس
__________
پایان قسمت چهاردهم
فیلترشکنم بالاخره درست شدش*_*
کامنت بذارید.خوشحال میشم.

kiss & Kill (Persian Ver.)Where stories live. Discover now