قسمت پانزدهم : نادیده گرفتن

221 49 2
                                    

کال پرسید : ((چرا خونی هستی؟))
کیس با دستپاچگی گفت : ((ام...کیل...اون...))
کیل مشتش را به میز کوبید : ((من یه دکترم!مشکلی داری؟))
کیس آهی کشید و مشغول پاک کردن لکه های خون خشک شده روی موهای سفید کیل شد.
کال پرسید : ((چرا موهات سفیده؟))
کیل اخم کرد : ((چرا موهای خودت قرمزه!))

کیس تا به حال این جنبه از کیل را ندیده بود.در برابر کال مثل پسربچه ای بود که هم بازی اش توسط پسربچه ی دیگری دزدیده شده بود.
کال جرعه ای از قهوه ی سردش نوشید : ((چه دکتری انقدر خون آلوده؟اگر میگفتی قصاب...))
کیس با تحکم گفت : ((کافیه.))
کال برای یک لحظه جا خورد اما انقدر سریع خودش را جمع کرد که کیس و کیل متوجه نشدند.

کیل پرسید : ((چرا هر روز اینجا میای؟بعد از ساعت یازده اینجا مال منه و دلم نمیخواد موقرمزای لوسی مثل تو رو راه بدم!))

کال به کیس اشاره کرد : ((اون منو میبینه.))
کیل با استفهام نگاهش کرد : ((چی؟))
- این دختر منو میبینه.صدامو میشنوه و بهم پاسخ میده.
کال گفت و آهی کشید.دستش را زیر شانه اش زد و با صدایی گم شده گفت : ((اگر نمی دیدمش فکر میکردم من مردم و روحم هنوز توی زمین داره شکنجه میشه.))

کیل کمی فکر کرد : ((پس انتقام بگیر!))
کال اخم کرد.کیل توضیح داد : ((میتونی ازش انتقام بگیری.مثل کاری که بقیه باهات میکنن!نادیدش بگیر.))

کال پوزخندی زد : ((تو فقط میخوای من از این دختر دور بشم یا واقعا احمقی؟حالا میفهمم چرا خونی هستی.احمقی که فکر میکنه انتقام راه درستیه.))
کیل سرش را پایین انداخت : ((من باهات دوست میشم.صداتو میشنوم و بهت پاسخ میدم پس دیگه بهش نگاه نکن.))
یک ابروی کال بالا رفت : ((اگر نگاهش نکنم پس چطور اینجا بیام.))
کیل دستهایش را مشت کرد : ((مثل اون روز نگاهش نکن.بهش خیره نشو.))

خلاص شدن از دست کال راحت بود اما نمیتوانست واکنش کیس را حدس بزند.میترسید.از اینکه از دستش بدهد میترسد.

کال پرسید : ((و اگر دوست من بشی چی گیر من میاد؟شاید به چشمتون نیومده باشه اما من یه تاجرم و باید برام یه سودی داشته باشه.))
کیل اخم کرد : ((میذارم یه ذره از زمان من اینجا بمونی.))
کال دست به سینه شد : ((اما الانم اون زمانو دارم.))

کیل با عجله گفت : ((باهات حرف میزنم!ازت میپرسم روزت چطور بود.حرفاتو گوش میدم و حتی به اتفاقات بی مزه ای که برات افتاده‌ میخندم!کم کم بهت نزدیک میشم و بهت اعتماد میکنم و میتونم رازهامو بهت بگم!))

کال بلند شد.نفس عمیقی کشید و دستش را جلوی کیل دراز کرد : ((پس ما از این به بعد دوستیم.))
کیل با تردید دستش را فشرد.کال کتش را برداشت : ((فردا شب هم میام.))

و از کافه خارج شد.کیل نفس عمیقی کشید.کیس با لبخند گفت : ((تبریک میگم!اولین دوستت رو پیدا کردی.))
کیل پلک زد و زمزمه کرد : ((اولین...دوست؟))
لبخند کجی زد : ((اولین دوست!))
__________
پایان قسمت پانزدهم
حس میکنید قسمت ها دارن طولانی میشن؟

kiss & Kill (Persian Ver.)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ