قسمت یازدهم : تناقض

230 55 8
                                    

کیس به پسر خوش سیمایی که پشت میز نشسته بود نگاه کرد.صورتش هیچ حسی را منعکس نمیکرد.کل کافه را برای تولدش رزرو کرده بود اما کسی نیامده بود.

ساعت تعطیلی کافه نزدیک بود و کیل بیرون کافه منتظر بود.این قانونی نانوشته بود که کیل همیشه بعد از آخرین مشتری می آمد.کیس لحظه به لحظه بی قرارتر میشد و عطشش برای دیدنش بیشتر...

کی انقدر بهش معتاد شده بود؟

- آقای کال...
مشتری را صدا کرد.کال بلند شد.موهای قرمز و چشمهای سبزش نفس گیر بود اما نگاه کردن به چشمهایش سخت بود.

سنگین بود و مملو از غم...غم...غم...غم...

کیس کیل را لحظه ای فراموش کرد : ((حالتون خوبه؟))
کال لبخند زد : ((من یه تناقضم.))
کیس با سردرگمی پرسید : ((چی شده؟))

کال به آرامی گفت : ((اسم من کاله اما هیچ کسی صدام نمیکنه.همیشه این منم که بقیه رو صدا میکنم اما...در آخر این خود منم که تنها میمونم.))
بدون هیچ حرف دیگری از کافه بیرون رفت.

و کیس به فکر فرو رفت‌.کیل با لبخند وارد شد : ((چرا تو فکری؟))
کیس لبخندی زد : ((چیزی نیست.))

اما دروغ میگفت.اگر او و کیل هم تناقض بودند چه؟

____________
بابت تاخیر شرمنده ام
کارای ثبت نامم درست شد و دانشجو شدم^^
از کساییم که این مدت کیس اند کیل رو به ریدینگ لیست هاشون اضافه کردن واقعا متشکرم.

kiss & Kill (Persian Ver.)Onde histórias criam vida. Descubra agora