قسمت سیزدهم : مهمان ناخوانده

194 50 2
                                    

کیس با تردید به کال نگاه کرد.زمان بستن کافه نزدیک بود و کال هنوز نشسته بود.
کیس نمیتوانست کیل را ببیند اما حسش میکرد‌.منتظر بود که کال برود تا خودش را نشان دهد.

به میز کال نزدیک شد و با تردید پرسید : ((میخوام...کم کم ببندم.))
کال با چشمهای سبز سردش نگاهش کرد : ((صبر میکنم تا کاملا ببندی.))

کیس پرسید : ((منتظر کسی هستی؟فکر نمیکنم که...))
کال جرعه ای از قهوه اش را نوشید : ((منتظر هیچ کسی نیستم...فقط اومدم ببینمت.))
چشمهای کیس گرد شد : ((منو...ببینی؟))

کال سری تکان داد : ((ببینمت.تو شاید تنها کسی هستی که منو میبینی و صدامو میشنوی‌.))

کیس نگاهش کرد.کال غمگین به نظر میرسید.تمام وجودش غمگین بود.تمام حرکاتش هم بازتاب همین غم بود.

کیس با تمام وجودش میخواست کیل را ببیند...اما او کیس بود.نمیتوانست همچین موجود غمگینی را ناامید کند.

لبخندی لرزان زد : ((میتونی صبر کنی...))

کیل که بیرون کافه منتظر ایستاده بود با دیدن لبخند کیس از ترس لرزید.بلافاصله از این پسر موقرمز با چشمهای سبز سردش متنفر شد.
___________
پایان قسمت سیزدهم
چطوره؟هنوزم دوستش دارید؟

kiss & Kill (Persian Ver.)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant