قسمت سوم : سیب حوا

328 59 9
                                    

کیل برای مدتی نسبتا طولانی بیرون کافه ایستاده بود.مطمئن نبود داخل شود یا نه...
این کافه برایش حکم بهشت ممنوعه داشت...شاید هم جهنم موعود...
کیس با خوشحالی به مشتریان رسیدگی میکرد و با همه چند کلمه ای صحبت میکرد.کیل اخم کرد.
بیشتر منتظر ماند.وقتی همه ی مشتریان رفتند کیس بیرون آمد و پرسید : ((نمیای تو؟))
کیل بدون حرف داخل شد.یکی از صندلی ها را جلوی صندوق گذاشت : ((الان میخوای به حسابا رسیدگی کنی.به کارت برس.))
کیس خنده ای کرد : ((چطور میدونی چیکار میخوام بکنم؟))
کیل رویش را برگرداند : ((اونشب اولین باری نبود که میدیدمت.))
کیس برشی رد ولوت جلوی کیل گذاشت : ((این کیک مورد علاقه ی منه.برای دیروزه شاید...چرا...موهات خونیه؟))
کیل دستش را بین موهای سفیدش برد : ((مال من نیست.))
چشم کیس روی لکه های خون روی موها و یقه ی کیل فیکس شد.مکث کوتاهی کرد : ((شغل تو چیه؟))
کیل خیره نگاهش کرد : ((چرا میپرسی؟))
کیس با دستپاچگی گفت : ((تو یه دکتری‌.نه؟اونا خون بیماریه که با تلاش زیاد زنده نگهش داشتی.نه؟))
کیل پرسید : ((تو میخوای من دکتر باشم؟))
کیس با التماس پنهانی گفت : ((درسته.خواهش میکنم.))
کیل به کیک خیره شد : ((من یه دکترم.))
کیس با اینکه میدانست حقیقت نداشت نفس راحتی کشید : ((اوه!باید کار سختی باشه.تا وقتی که از این کیک لذت میبری من هم به حسابها رسیدگی میکنم.))
کیل همانطور که به سرخی رد ولوت خیره بود پرسید : ((این سیبه ، حوا؟))
کیس با تعجب پرسید : ((چیزی گفتی؟))
کیل تکه ای کند : ((اهمیت نمیدم اینجا بهشته یا جهنم...))
کیس پشت صندوق ایستاد : ((من که یه کلمه از حرفاتم نفهمیدم.))
کیل چیزی نگفت.
_____________
عایا جوانمردی هست بتونه برای این داستان کاور بسازه؟

kiss & Kill (Persian Ver.)Onde histórias criam vida. Descubra agora