قسمت چهارم : تولد

268 57 6
                                    

هر شب وقتی آخرین مشتری بیرون میرفت کیل از تاریکی بیرون می آمد و در کافه را باز میکرد.با باز کردن در زنگوله ی بالای در به صدا در می آمد.
زینگ...
کیس دقت کرده بود.صدای کیل با همه فرق داشت.تیزتر و کوتاهتر بود.
- سلام!امروز هم اومدی؟
کیل دوباره یکی از صندلی ها را جلوی صندوق گذاشت و مختصر گفت : ((اوهوم.))
کیس مشغول حساب شد : ((تو هیچ وقت چیزی از خودت نمیگی!))
کیل سربسته گفت : ((چیزی برای گفتن نیست.))
کیس با انرژی گفت : ((اوه البته که هست!یه کم درمورد خودت صحبت کن.))
کیل کمی فکر کرد : ((میتونی بپرسی.))
کیس دست از کار کشید و کمی فکر کرد : ((موهات!چرا موهات سفیده؟تو خیلی جوونی!))
کیل به سادگی گفت : ((مادرزادیه.))
کیس دسته ای پول را کنار گذاشت : ((جدی؟چند سالته؟))
کیل اخم کرد : ((یادم نیست.))
کیس با تعجب پرسید : ((چرا؟))
کیل رویش را برگرداند : ((یادم نیست چه روزی به دنیا اومدم.))
کیس نگاهش کرد.بعد بدون حرف از پشت صندوق به آشپزخانه رفت.کیل گردن کشید تا ببیند چه میکند اما چیزی ندید.
کیس یک لحظه از آشپزخانه بیرون دوید و تمام چراغ ها را خاموش کرد.کیل اخم کرد : ((چیکار...))
کیس دوباره به آشپزخانه دوید.کیل صدای کبریت شنید و بعد با ناباوری کیس را دید که با کیک و‌ شمعی روشن رویش به سمتش می آید.
از شدت شوک نمیتوانست پلک بزند.لبخند کیس در پرتو نور کمرنگ شمع زیباتر از همیشه جلوه میکرد.روبروی کیل ایستاد : ((امروز تولدته!))
کیل مثل مسخ شده ها پرسید : ((چند سالم شده؟))
کیس اخم کرد و متفکرانه گفت : ((نمیدونم...چطوره بگیم تازه متولد شدی؟از وقتی اینجا میای حس میکنم زندگیم تازه شده!))
کیل شمع را فوت کرد : ((پس روزی که برای اولین بار داخل کافه شدم روز تولدم بود.))
و واقعا هم بود.آن روز دوباره متولد شد.
____________
پایان قسمت چهارم

kiss & Kill (Persian Ver.)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora