قسمت دوازدهم : وظیفه

235 49 0
                                    

کیل وارد کافه شد.به اطراف نگاهی انداخت.کیس با حالتی غمزده پشت صندوق نشسته بود.

با دیدنش قلب کیل لرزید...لرزید.

- چیزی شده؟
کیل با صدای دورگه ای پرسید.کیس متوجهش شد و ایستاد : ((اومدی؟))
حتی مصنوعی هم لبخند نمیزد.کیل به صورت بدون لبخند کیس عادت نداشت اما باز هم زیبا بود.

چطور همیشه زیبا بود؟

کیل با احتیاط پرسید : ((چرا...اینطوری هستی؟))
کیس با چشمهای گود رفته نگاهش کرد : ((من میترسم.))

کیل با شتاب به جلو خم شد : ((از چی؟کسی چیزی بهت گفته؟اتفاقی افتاده؟))

کیس با لحنی غمزده گفت : ((از خودم میترسم کیل.از خودم!اگر مثل اسمم نباشم چی؟اگر از آدمهای اطرافم متنفر باشم و بخوام از بین برن چی؟))

کیل شمرده شروع به حرف زدن کرد و با هر کلمه یک قدم به کیس نزدیکتر شد : ((اونوقت باید تنفرت رو به من بسپری و خودت فقط عشق بورزی.))
کیس را در آغوش گفت : ((بذار کشتن وظیفه ی من باشه و عشق وظیفه ی تو...))

کیس یک قطره اشک ریخت.
___________
پایان پارت دوازدهم

kiss & Kill (Persian Ver.)Место, где живут истории. Откройте их для себя