کیل وارد کافه شد.به اطراف نگاهی انداخت.کیس با حالتی غمزده پشت صندوق نشسته بود.
با دیدنش قلب کیل لرزید...لرزید.
- چیزی شده؟
کیل با صدای دورگه ای پرسید.کیس متوجهش شد و ایستاد : ((اومدی؟))
حتی مصنوعی هم لبخند نمیزد.کیل به صورت بدون لبخند کیس عادت نداشت اما باز هم زیبا بود.چطور همیشه زیبا بود؟
کیل با احتیاط پرسید : ((چرا...اینطوری هستی؟))
کیس با چشمهای گود رفته نگاهش کرد : ((من میترسم.))کیل با شتاب به جلو خم شد : ((از چی؟کسی چیزی بهت گفته؟اتفاقی افتاده؟))
کیس با لحنی غمزده گفت : ((از خودم میترسم کیل.از خودم!اگر مثل اسمم نباشم چی؟اگر از آدمهای اطرافم متنفر باشم و بخوام از بین برن چی؟))
کیل شمرده شروع به حرف زدن کرد و با هر کلمه یک قدم به کیس نزدیکتر شد : ((اونوقت باید تنفرت رو به من بسپری و خودت فقط عشق بورزی.))
کیس را در آغوش گفت : ((بذار کشتن وظیفه ی من باشه و عشق وظیفه ی تو...))کیس یک قطره اشک ریخت.
___________
پایان پارت دوازدهم
ВЫ ЧИТАЕТЕ
kiss & Kill (Persian Ver.)
Любовные романыکیس میدونست توی دردسر افتاده.هیچ چیز درمورد یه پسر جوون زخمی با موهای سفید نمیتونست نرمال باشه.به خصوص اسمش! اسمش کیل بود. و خب ، خود کیس هم اسم متداولی نداشت.