قسمت بیست و سوم : اعتراف

166 44 1
                                    

کیس پرسید : ((چرا سرکارت نمیری؟))
کیل دست از کار کشید.ظرف ها را می شست.هیچ مشتری برایشان نمی آمد و فقط خودشان بودند.

متوجه شده بودند که دنیا خالی شده بود.هیچ مشتری نبود و هیچ عابری رد نمیشد.
یعنی به خاطر شکستن اولین تناقض ها بود؟

- جوابمو ندادی.

کیل به آرامی گفت : ((چون دیگه نمیتونم.))
کیس نگاهش کرد : ((اما چرا؟))
کیل به دستهایش خیره شد : ((نمیدونم...چرا اینکارو میکردم.حتی نمیتونستم بگم دارم چیکار میکنم اما بهش ادامه میدادم...حتی به تو هم دروغ گفتم.))

کیس لبخندی زد : ((میدونستم دروغ گفتی.))
کیل با تعجب نگاهش کرد : ((میدونستی...اما چرا...؟))
کیس موهای سفید کیل را نوازش کرد : ((چون تو خیلی زیبایی کیل ، چون انقدر زیبایی که نمیتونستم یک لحظه از فکرت بیرون میام.برای همین نمیتونستم بذارم فرار کنی و دوباره از سایه ها اینجا رو ببینی.))

کیل خیره نگاهش کرد.قبلش دیوانه وار می تپید.صدایی به جز صدای کیس نمیشنید و چیزی به جز چهره ی کیس را نمیدید.
- کیس...من...

کیس لبخند شیرینی زد.گونه اش را لمس کرد و پرسید : ((میخوای ما هم ناپدید بشیم؟))
___________
پایان قسمت بیست و سوم
فقط یک قسمت مونده تا این کتاب تموم شه*_*
کیس اند کیل قرار بود خیلی ساده باشه اما از اواسطش برای خودم مهمتر شد و الان اولین کتاب از سری کتابهای (This and that) هستش.
دو سری بعدی با اسمهای
Perfect and poison
و
‌Trouble and tense
توی واتپد نوشته میشن*_*
امیدوارم اونا رو هم دوست داشته باشید.اگر هم سوالی داشتید بپرسید.
آماده ی قسمت آخر هستید؟

kiss & Kill (Persian Ver.)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant