برگشت به زندگی

63 8 2
                                    

خب این ماشین هایی که بالا می بینین،ماشین های توی پارکینگ بزرگ جناب استایلز هستن!😁البته از اینا که خیلی بیشترن ولی اینا نمونه هاشن.من خودم عاشق اون ماشین مشکیه بالا سمت راستم.این همون کادیلاکه که توی داستان بهش برمی خورید!

***

"شاید فقط ذهنمون یه ذره گندش می کنه!"

هر کدوم از ما آدم ها،یه جایی تو مغزمون داریم،یه جایی اون تهِ ته،که افکار عجیب غریب مون رو اونجا نگه می داریم.افکاری با خودمون تناقض دارن.افکاری که هیچ کس فکر نمی کنه ماهم یه موقعی هایی بهشون فکر می کنیم.به خاطر اینه که نمی تونیم هیچ کس رو قضاوت کنیم.یه آدم بی رحم هم یه سری افکار انسان دوستانه داره که ترجیح میده همیشه اون ها رو تهِ مغزش نگه داره ولی بالاخره یه جا ازشون استفاده می کنه.جوری که تو باورت نمیشه اون دقیقا همون آدم بی رحمه.یا یه آدم بی سواد یه سری افکار فلسفی داره که هیچ کس ازشون باخبر نیست.به خاطر همینه هیچ کس ازش مشورت نمی گیره و اونم هیچ وقت فرصت نمی کنه بیان شون کنه.پس می بینید!نمیشه به یه آدم نگاه کرد و گفت چه جور آدمیه.مثل آدم های خوبی که بدترین افکار رو تو خودشون پرورش میدن.مثل آدم هایی که تو روت لبخند می زنن و تو اون قلب سیاه لعنتی شون ازت متنفرن.
و این آدم ها خطرناک ترین آدم ها رو زمین ان...
***
اون می خندید.من هم می خندیدم.اون مثل نت های قشنگ و آروم پیانو بود که اوج می گرفتن و قلب ات رو با خودشون همراه میکردن.نسیم خنک بهاری،نرمی بال پروانه ها،شفافی شبنم،اشعه های گرم خورشید،چیزهایی بودن که تو همزمان حس شون می کردی.

***

من و رایلی از حرف زدن با همدیگه لذت می بردیم.مثل دوتا دوست قدیمی که بعد از سالها هم رو پیدا کردن و حالا فقط دلشون نمی خواد از هم جدا شن.

-بِری نمی دونی چقد دلم می خواست با یکی حرف بزنم.همون جوری که همیشه دلم می خواسته،ولی خب تا حالا کم پیش اومده.میشه هرموقع به حرف زدن احتیاج داشتم،با تو حرف بزنم؟

اون در حالی که دست اش زیرچونه اش بود و به سقف زل زده بود،گفت.

-حتما.من خودمم به یکی مثل تو احتیاج داشتم.

-چه خوب که باهم کنار اومدین.

هری وارد آشپزخونه شد در حالی پوزخند روی لب اش داشت.

-آره...چه جورم.

رایلی جواب داد.

-خوبه.چون اون وقت رِی خوب بلد بود چی کار بکنه.

یه ابروم رو بالا انداختم و گفتم:"چی کار؟"

-هی هری!خفه شو!

-تو خفه شو!خب بزار بهت بگم.اون مربی خیلی ها بوده و هرکی بهش گوش نکرده رو اون قدر زده که کارش به بیمارستان کشیده و...

Black HandsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora