از جام بلند شدم و پالتوی بلند مشکیمو تنم کردم.
نیاز دارم یکم نفس بکشم گذشته یکم اذیتم میکنه و صد البته حماقتام....
تو همینجا بمون زود میام!
*فلش بک 4 سال قبل*
انقدر فکر کرده بودم که خوابم برده بود و یه روزه کامل خوابیده بودم.
با صدای زنگ بزور از جام بلند شدم.
تمام حس های دنیا انگار از بدنم خارج شده بودن.
نه دیگه دلم میخواست ارایش کنم نه یه لباس خوب بپوشم نه حتی حوصله بیرون رفتن رو داشتم.
کرخ بودم و پاهام سوزن سوزن میشد و روی بازو هام و صورتم فرو رفتگی هایی ایجاد شده بود که از خوابه زیاد بود.
بزور خودم توی دستشویی انداختم و به صورتم اب زدم.
زیر چشمام گود و سیاه شده بود و روی گردن و نزدیکه سینه هام پر از کبودی بود حتی یکم زیر چشمه سمته چپم به بنفشی میزد اونم بخاطر این بود که اون حرومزاده محکم زده بود توی صورتم.
با صدای کوبیده شدن از فکر کردن دست برداشتم و منتظر موندم اونی که پشته دره اتاقمه حرف بزنه.
هیل: هیلدا حاظر شدی؟؟ دیرمون میشه ها!
*با صدای گرفته*: دارم حاظر میشم.
رفت...
اونم مثله همه رفت بدونه اینکه بپرسه چمه, چرا صدام گرفته, چرا دیر کردم...
نایل... *پایین اومدن یه قطره اشک*
اونم میره!
سریع یه تیشرت و شلوار پوشیدم و موهامو باز گذاشتم تا جلوی کبودی ها رو بگیره و یه عینک افتابی هم برای کبودی چشمم زدم ولی برای لبای پاره شدم هیچکاری نمیتونستم بکنم حتی اگه رژم میزدم معلوم بود.
از اتاق زدم بیرون و برای اولین بار صبحونه نخوردم و سریع سوار ماشین شدم و هندزفریم رو گذاشتم توی گوشام و خودمو زدم به نشنیدن تا کسی هیچی ازم نپرسه حوصله هیچکسو نداشتم.
تا رسیدن به مدرسه بابا ده دفعه از آیینه بهم نگاه انداخت و منم رومو میکردم اونور.
ماشین که ایستاد سریع یه خداحافظی کردم و پریدم بیرون.
چند قدم مونده بود برسم به دره اصلی مدرسه که یهو هیل دستمو گرفت کشید.
هیل: داری از چی فرار میکنی؟ از ما؟
: نه میخوام فقط تنها باشم الان برای من ادای خواهرای دلسوزو در نیار!
دستمو محکم از دستش کشیدم بیرون و رفتم داخل.
سمته کمدم رفتم وسایلم رو از توش در اوردم و درو بستم که با نایل رو درو شدم.
صورتامون درست روبروی هم بود.
صورتش... یعنی میتونه یه روز برای من بشه؟!
نایل: حالت خوبه؟
*زمزه وارانه: نه!
نایل: هیلدا چرا عینک زدی به چشمت؟
: همینجوری
نایل داشت بیخیال میشد که یهو نگاهش افتاد به گردنم.
چرا باید اون لحظه موهام میرفت از روی گردنم کنار!؟؟
نایل: گردنت...
: چیزه... امم
هیچی ندارم بگم حتما الان داره میگه اونا با هم سکس داشتن ...
نایل: اخ ببخشید من چقدر دارم فضولی میکنم باید همون شب که دیدم میفهمیدم.
: چیو؟
نایل* با صدای گرفته*: خب بالاخره اون دوست پسرته و... میدونی از کارایی که همه میکنن.
* با بغض*:تجاوزم جزوشه؟!
راهمو کشیدم و ازش دور شدم.
که یکی شونمو کشید عقب و برم گردوند.
مثله اینکه امروز روزه کشیده شدنه.
نایل: داری درباره ی چه کوفتی حرف میزنی؟
: ...
نایل* با داد*: حرف بزن اون حرومزاده باهات چیکار کرده؟
: ....
نایل: حرف بزن هیلدا
همه برگشته بودن سمته ما دوتا و خیره شده بودن به ما.
نایل منو کشید و برد توی یه کلاسه خالی که همون نزدیکیا بود.
نایل* ارومتر*: لطفا هیلدا بهم بگو
: خودتو نزن به اون راه هیلاری بهم گفت که تو اومدی و چکم کردی پس دیدی اون داشته چه غلطی میکرده.
نایل*با بهت*: م.. من؟؟
: اره تو !!
نایل: من اومدم بالا دیدم بالاسرت نشسته و خم شد و بوسیدت تو هم خندیدی خب منم رفتم.
اشکام از زیر عینکم میریخت پایین...
اگه یکم دیگه صبر کرده بود...
: چرا رفتی؟
نایل: نتونستم دیگه ببینم.
نایل دستشو اورد جلو و عینکو از روی چشمام برداشت.
درست میدیدم یا نه ولی نایلرم داشت گریه میکرد.
*با بغض*: بنظرت من هرزه ام؟
دستشو گذاشت روی گونم و نوازش کرد.
نایل: نه تو هنوزم باکره ای.
: اینطور نیست...
سریع ازش فاصله گرفتم و با سرعت از مدرسه زدم بیرون.
*پایان فلش بک*
احمقم نه؟
جوجه ام خیلی معصومه!!
........................
من امده ام وای وای 😂بعد از هفته ها
این قسمتو دوس دارم 😢
Farnaz
YOU ARE READING
Empty(Niall Horan)
Fanfictionمیدونی! فکر میکنم با تمامه اینا... من هنوزم دوسش دارم...!