جدی نبود... فقط برای حسادت بود!
*فلش بک 5 سال قبل*
جورجیا: نایل یکم بهم توجه کن مثلا من دوست دخترما
: سرم درد میکنه حوصله ندارم
جورجیا: هی به من ربطی نداره تو خیلی وقته که داری هی منو از خودت میرونی
: یکم ذهنم مشغوله جورجی تمومش کن
دستامو از روی سرم برداشتم و روی صورتم کشیدم.
درک نمیکنم چرا هنوز باهاشم...!
جورجیا شروع کرد جیغ جیغ کردن و غر زدن سر من.
سرم داشت میترکید..
جورجیا: تو به من اهمیت نمیدی و من برات عینه یه عروسک خیمه شب بازی شدم....
: خفه شو همش سرم فریاد میزنی در حالی که این منم که باید سرت فریاد بزنم فکر نکن نمی دونم چند وقته داری با یکی دیگه میپری اصلا به من اهمیت نمیدی
واقعا زدم به سیم اخر...
از جام بلند شدم و پشتمو بهش کردم.
: این رابطه تموم شدست
به حرفای بی ربطش دیگه اهمیت ندادم و رفتم امشب قراره هیلدا رو ببینم......
وارد اتاقم شدم و لباسام رو عوض کردم.
جلوی اینه وایسادم و کلی از وقتمو روی موهام گذاشتم.
موهامو تازه بلوند کرده بودم و درخشان بودند.
فکر میکنم هیلدا دوست داره موهام بلوند باشه نمیدونم شایدم نداره...
از اتاق خارج شدم و نینا رو صدا زدم.
خواهر بزرگتر از خوده ادمم دردسر داره .
: خوشگل شدی!
نینا: مرسی داداش کوچیکه
خندید و اروم زد به شونم با اینکه چهارسال ازم بزرگتره ولی خیلی کوچکتر از من بنظر میرسه.
بالاخره رسیدیم و هیلدا رو از دور دیدم.
موهای فر کوتاهش با حرکت های باد میرقصیدند و لبخندش...
لبخندش فقط میتونست دل هرکسی رو نرم کنه!
رفتیم و سوار چندتا بازی شدیم و بالاخره نوبت به تاب شد.
از قصد بغل هیلدا نشستم و توی گوشش حرف زدم خیلی دوست داشتم حرفای عاشقانه بزنم ولی میترسیدم که پسم بزنه.
دستشو گرفتم...
خندوندمش...
و توی دلم بوسیدمش....
*پایان فلش بک*
هیلدای من * بغض کردن*
.............................
یه سوال فکر میکنید دوست یا همین مامور خدمات اجتماعی کیه؟خدایی جواب سوالمو بدید منم زود آپ میکنم 😀
Farnaz
YOU ARE READING
Empty(Niall Horan)
Fanfictionمیدونی! فکر میکنم با تمامه اینا... من هنوزم دوسش دارم...!