.25.

149 16 12
                                    

حسرت خوردن تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم.

*فلش بک 4 سال قبل*

به لاکر اندرو تکیه داده بودم و سعی میکردم به حرفاش توجه کنم ولی تمام توجه ام یه هیلدا و ایان بود.

چهرش میدرخشید و خوشحال بود.

اندرو: کجایی؟؟ نایلل !!

: چی؟

اندرو: حواست کجاست دارم سه ساعت واست حرف میزنم.

: داشتم فکر میکردم چی داشتی میگفتی؟

اندرو : فکر میکردی یا دید میزدی در هر صورت این اخر هفته یه پارتیه میای؟

به اول جملش توجه نکردم.

: ماله کیه؟

اندرو: ایان

پس هیلدا هم هست.

: میام

اندرو: حله داداش

کل روزم رو فقط توی خیابون گشت زدم و فکر کردم و فکر کردم و...

به بچگیام...

به اون موقع هایی که راحت میتونستم بهش بگم دوسش دارم ...

و اون میخندید...

الان همه چی فرق کرده...

همه چیز گنگه...

توی هاله ای از ابهامه...

هر چقدر هم گوشه اتاقم گریه کنم اون نمیفهمه...

چون من پای عشقم معامله کردم...!

*پایان فلش بک*

معامله دو سر سود!! *پوزخند زدن*

تنها سودش یه طرفه بود...!

............................................
خب نمی دونم چطور بگم ولی ممکنه این داستان تا همینجا تموم بشه تا یک سال دیگه چون من کنکور دارم و خب میخوام کل تمرکزمو بزارم برای آیندم و...

شایدم آن پابلیشش کنم نمی دونم

دوستون دارم.

Farnaz♥


Empty(Niall Horan)Where stories live. Discover now