حسرت خوردن تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم.
*فلش بک 4 سال قبل*
به لاکر اندرو تکیه داده بودم و سعی میکردم به حرفاش توجه کنم ولی تمام توجه ام یه هیلدا و ایان بود.
چهرش میدرخشید و خوشحال بود.
اندرو: کجایی؟؟ نایلل !!
: چی؟
اندرو: حواست کجاست دارم سه ساعت واست حرف میزنم.
: داشتم فکر میکردم چی داشتی میگفتی؟
اندرو : فکر میکردی یا دید میزدی در هر صورت این اخر هفته یه پارتیه میای؟
به اول جملش توجه نکردم.
: ماله کیه؟
اندرو: ایان
پس هیلدا هم هست.
: میام
اندرو: حله داداش
کل روزم رو فقط توی خیابون گشت زدم و فکر کردم و فکر کردم و...
به بچگیام...
به اون موقع هایی که راحت میتونستم بهش بگم دوسش دارم ...
و اون میخندید...
الان همه چی فرق کرده...
همه چیز گنگه...
توی هاله ای از ابهامه...
هر چقدر هم گوشه اتاقم گریه کنم اون نمیفهمه...
چون من پای عشقم معامله کردم...!
*پایان فلش بک*
معامله دو سر سود!! *پوزخند زدن*
تنها سودش یه طرفه بود...!
............................................
خب نمی دونم چطور بگم ولی ممکنه این داستان تا همینجا تموم بشه تا یک سال دیگه چون من کنکور دارم و خب میخوام کل تمرکزمو بزارم برای آیندم و...شایدم آن پابلیشش کنم نمی دونم
دوستون دارم.
Farnaz♥
YOU ARE READING
Empty(Niall Horan)
Fanfictionمیدونی! فکر میکنم با تمامه اینا... من هنوزم دوسش دارم...!