ترس..!
بزرگترین حس !
مخصوصا اگه ترسه از دست دادن باشه!
*فلش بک 3 و چند ماه قبل*
: نایل؟ *گریه کردن*
نایل: عزیزم گریه نکن لطفا من جایی نمیرم من همینجام قول میدم.
: ولی آینده ات؟ * با بغض*
نایل : بخاطره تو بیخیالش میشم
: نه نه تو باید بری بهترین دانشگاه ها مهم نیست کجا, تو باید...
نایل : ششششش دانشگاه های اینجا هم خوبن
: ولی نه به اندازه ی دانشگاهایی مثل هاروارد و..
نایل: اصلا من میخوام اینجا درس بخونم
: ولی...
با فشار دادن لباش روی لبام مجبورم کرد که خفه شم.
نایل: دیگه اما و اگر نیار من بخاطره تو هر کاری میکنم عزیزم
محکم بغلش کردم و سرم رو به سینش فشار دادم.
: عاشقتم
نایل: منم همینطور عزیزم
سال تموم شده بود و نایل برای دانشگاه های نزدیک درخواست داده بود و بهم نگفته بود که اینکارو کرده.
اون واقعا نمراتش عالیه و احساس میکنم بخاطره من استعداد و هوشی که داره هدر میره ولی خب میشه چیکار کرد, من که خوشحالم!
سال بعد نمیدونم قراره چطور بگذرونم یا حتی ساله بعدش ,اونم بدونه نایل.
نایل: بهتره من برم, بابا منتظرمه
: باشه, بوسه خداحافظی یادت نره!
بوسه ی کوچیکی به لبام زد و رفت.
خب ما دقیقا توی یه کافه وسط شهر قرار گذاشتیم و تمامه ریسکاش رو به جون خریدیم , حتی تصور اینکه یه نفر از خانواده هامون مارو باهم ببینه برام کابوسه!
هیلاری: سلام
سرمو با شتابه باور نکردنی اوردم بالا و زل زدم به خواهرم و مطمعنم از چشمام ترس و وحشت فوران میکرد.
هیلاری: به کسی چیزی نمیگم حالا هم از این حالت بیا بیرون, شبیه یه پاپی ترسو شدی!
: من.... ما.... یعنی بین ما
هیلاری: میدونم میدونم * باخنده* هیچی نیست هاها خنده داره من به وضوح دیدم همو بوسیدید
از حالت تدافعی در اومدم و رفتم توی حالت التماس و تمنا
: خواهش میکنم هیل به کسی نگو
هیل: گفتم که نمیگم
: ولی تو همیشه
هیل: دوست دارم که خرابت کنم پیشه مامان بابا؟! خب اره خیلی دلم میخواد ولی خب میدونی چند وقته داشتم فکر میکردم ,منو تو خواهریم ولی اصلا شبیه خواهرا نیستیم.
: ما دوقلوییم
هیل: دقیقا, ولی ناهمسان و خب میدونی داشتم فکر میکردم بیایم رابطمونو یکم سرو سامون بدیم یکم روبراش کنیم, عینه دشمنا نباشیم.
هیل واقعا داره اینکارو میکنه؟؟؟؟؟؟
اینکه یه دوربین مخفی مزخرف نیست که؟
*با تعجب*: حتما
از صندلیم بلند شدم و بغلش کردم.
این واقعا حسه خوبی داشت.
هیل: خب از رابطتون بگو چطوری شد و از این حرفا
من فقط یک ساعت از خودم و نایل براش گفتم و اونم سوالای خجالت اوری پرسید و منو سرخ کرد
هیل: یعنی واقعا باهم سکس نداشتید؟
:هیل بس کن, نه!
هیل: مزخرفه!
: نه نیست این فقط عشقه!
هیل: پسرا هم نیازایی دارن که باید رفع بشه!
:هیل!!هیل: باشه من تمومش میکنم, ولی واقعا حتی سعی هم نکرده؟
* با خنده*:نه!
چند دقیقه ی دیگه هم با هم گپ زدیم و چیزای خنده دار برای هم تعریف کردیم.
تازه حس میکردم یه خواهر دارم.
هیل: بهتره برگردیم خونه دیگه شب شده!
: امم باشه ولی قبلش بریم شام بخوریم؟
هیل: فکره خوبیه, کجا بریم؟
*همزمان با هم*: مک دونالد
خندیدم و رفتیم به سوی نزدیک ترین مک دونالد.
یه شبه خواهرانه و خیلی دوستانه!
*پایان فلش بک*
خیلی خواهرانه بود...!
شاید تا همینجا فقط خواهرم بود!
......................
همتون عشقید ♥♥♥♥♥♥ووت و نظر؟
Farnaz
YOU ARE READING
Empty(Niall Horan)
Fanfictionمیدونی! فکر میکنم با تمامه اینا... من هنوزم دوسش دارم...!