نه درکم میکنی و نه میخوام درک کنی...!
*فلش بک 3 سال و چند ماه قبل*
در رو اروم بستم و پشتم رو به دیوار تکیه دادم و لیز خوردم روی زمین.
اشکام کله صورتمو خیس کرده بودند .
صدایی از گلوم خارج نمیشد فقط هق هق های نصفه نیمه ی اروم بود.
یه بار بدنم شکسته شد حالا هم قلب و روحم چیزی ازم مونده هنوز؟
اونا در لذت غرق شدن در حالی که من اینجا نشستم و گریه میکنم.
منه احمق!
احمق!
احممممممققققق!
دوباره اعتماد کردی !
بیا دوباره صدمه دیدی!
به صورتم چنگ زدم و دلم میخواست پوستمو بکنم داشت کلافه ام میکرد.
کاملا خیس و چندش شده بود .
حسه سنگینی بهم میده!
با ناخونام روی پوستم خط میندازم.
در حالی که دستام کله صورتمو پوشونده زجه میزنم.
احساس گرما میکنم.
دستای یه آشنا.
دستامو از روی صورتم برداشتم.
حسه انزجار بهم دست داد.
دو تاشون بودن روبروی من در حالی که مثله بازیگرای ماهر ادای نگران بودن روی در میارن.
* با صدای از ته چاه در اومده*:بهم.. دست نز..ن!!
نایل: چی شده؟ چرا اینجا نشستی؟
:دروغگو!
نایل: هیلد..
: خفه شو فقط خفه شو
صدام خشدار و زمخت شده بود.
من ترسیدم
میترسم از دستش بدم.
هیل: عزیزم چی شده چرا گریه کردی چرا اینجوری شدی؟؟؟؟
: خائنا!... چطور.... اخه چطور تونستید
نایل: اون چیزی که فکر میکنی...
: نیست! اره خنده داره
هیل: نایل! ما باید بهش بگیم.
: چیو اینکه من یه بدبختم که اعتماد کردم اره؟؟
نایل: ما متاسفیم قرار نبود اینطوری بشه.
هیل: قرار بود اروم اروم بفهمی
: چیو لعنتیا شما دوتا.....
نایل: فقط یه لحظه خفه شو و گوش بده..
دهنم بسته شد.
تاحالا باهام اینجوری حرف نزده بود.
عصبی بود میشد حسش کرد.
هیل: رابطه ما بر میگرده به قبل از خودکشی تو.
نایل: ما نمی دونستیم تو به من علاقه داری .
هیل: تا اینکه تو قبل از بیهوش شدنت اعتراف میکنی.
قشنگه!
نمی دونم چرا ولی..
قشنگه که حرفای همو تکمیل میکنند
هیل: نایل بهم گفت و ازم خواست واسه سلامتی تو دیگه با هم نباشیم ولی...
نایل: ما عاشق همیم چطور میتونستیم.
عاشقشه!
پس من چی؟
هیل: قرار شد با هم دیده نشیم و اون باهات وارد رابطه بشه تا وقتی که حاله روانیت بهتر بشه.
نایل: من دوست داشتم مثل نینا (خواهر نایل)
: تو خواهرتو میبوسی؟
هیل: این جزو قرارمون بود فقط بوسه ولی سکس نه!
نایل: تو حالت بهتر شد و سرزنده تر شدی پس قرار شد من اهسته ازت دور بشم.
هیل: تا وقتی که تو از نایل زده بشی!
من چطور میتونم از عشقم زده بشم!
از اون چشما!
و ته ریشای بور!
چطور؟
نایل: ما اشتباه کردیم.
هیل: قرار نبود یهویی متوجه همچی بشی!
: ممنون
هیل : منظورت چ...
از جام به زور بلند شدم تمام بدنم خشک و بی حس بود.
نایل بازومو گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم.
چشماش یخ بسته بودند و قرنیه اش اروم میلرزید.
نایل: کجا میخوای بری هیچ...
صداهاشون توی مغزم خفه شد.
از دستش خودمو بیرون کشیدم و با قدمای بلند خودمو به در خروجی رسوندم.
اخرین نگامو به جفتشون انداختم.
گیج!
ترسیده!
این اخرین تصویری بود که ازشون به یاد دارم!
*پایان فلش بک *
دلم میخواست یبار دیگه برگردم و بغلش کنم و سرمو بزارم روی سینه اش و اون بهم بگه همه چی درست میشه...!
ولی هیچی درست نشد..!
...............................
دیگه داریم به پارت اخر نزدیک میشیم.تمامه حرفایی که شنیدم و توی این پارت نوشتم.
Empty note این لعنتی خیلی خوبه
Farnaz 😃
YOU ARE READING
Empty(Niall Horan)
Fanfictionمیدونی! فکر میکنم با تمامه اینا... من هنوزم دوسش دارم...!