اینم از قسمت بعد اگه کامنت و وت ندین دیر به دیر میذارم😕😏😒😎
...
الان سه روز از روزی که زین لیامو بوسید میگذشت و همه چی برای زین سخت شده بود چون لیام باهاش کم حرف میزد و صبحا بدون سروصدا بلند میشد و میرفت تا زین بیدار نشه و همراهش بیاد
لیام سینی غذاشو توی دستش گرفت و نزدیک یکی از میزا رفت و نشست مشغول غذا خوردن شد و وقتی سایه ای رو روی خودش حس کرد از خوردن متوقف شد و سرشو آورد بالا زین بود
-میتونم بشینم؟
+البته اجازه چرا میگیری؟
-گفتم شاید نخوای پیشت بشینم همونجور که صبحا بیدارم نمیکنی که باهم بریم
+چون من میدونم که نیازی نداری دلیلی نداره که بخوای همراهم بیای!
-من دوییدنو و وقت گذروندن با تنها دوستمو دوست دارم خب!
+باشه فردا بیدارت میکنم
-ممنون
زین لبشو گاز گرفت تا لبخندشو مخفی کنه مشغول خوردن شد ولی وقتی متوجه غذا خوردن شیرین لیام شد از خوردن دست کشید و لبای قرمزش که حالا خیس شده بود و برق میزد خیره شد
با خودش میگفت چرا لیام؟این همه آدم دور و برش بود که هیچ وقت حتی زین بهشون حس پیدا نکرده بود فقط باهاشون میخوابید و تمام!
لیام غذاشو تموم کرد و متوجه ی سینی تقریبا پر زین شد
+چرا نمیخوری؟
-گرسنم نیست زیاد
با خودش پرسید واقعا گرسنم نبود؟
سینیشو برداشت از سالن در حال خروج بود که لیام باهاش هم قدم شد
+تو اینجا با کسی جز من حرف نمیزنی؟
زین سرشو تکون داد
-از نظر اونا من جام اینجا نیست یبار یکیشون گفت یه تروریست چطوری میخواد با تروریست بجنگه
لیام زیرلب اوهی گفت و دستشو روی شونش گذاشت
+بیخیال بش فک نکن
زین شونشو بالا انداخت تا حواسشو از حرارت دست لیام روی شونش دور کنه
-نمیکنم فقط دورشون نمیره
لیام سری تکون داد و همراه هم محل تمرین رفتن تمرین امروز خیلی سخت بود طوری که اصلا فرصت صحبت پیدا نکردن
صبح روز بعد لیام بلند شد و این بار خودش زین رو بلند کرد
+زین اگه میای بلند شو
زین یه چشمشو باز کرد و به لیام حاضر و آماده نگاه کرد سرشو تکون داد و بلند شد
-وای هوا عالیه
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018