سلام 😐😂
.......
-لیام؟
+جانم؟
-منو دوست داری؟
+آره عشقم
-از کارولین بیشتر؟
+اگه بگم اصلا کارولینو دوست ندارم باور میکنی؟؟
-میکنم
+پس دوستت دارم
-منم دوست دارم تدی بر من
+زینیی
-جانم
+تو چی منو دوست داری؟
-به اندازه ی تموم ستاره هایی که الان تو آسمون هست
+چرت!الان که تو آسمان ستاره نیست!
-چرا هست اونا به اندازه ی همون یکی به همون شدت
لیام خندید و جلو رفت لبای زینو بوسید زین بین بوسه لبخند زد و فاصله گرفت
-بهتری بلند شی لاو
لیام انگار پرت شد توی تخت خواب و چشماشو باز کرد و با هجوم نور مواجه شد دوباره چشماشو بست
-عه باز خوابیدی که
+نور چشممو زد
-فاک فاک فاک
لیام دوباره چشماشو باز کرد و با تعجب به زین نگاه کرد
+چیه؟
-صدات اول صبح چه سکسیههه
لیام خندید:دیوونههه
بالشو پرت کرد سمت زین و زین رو تخت افتاد درحالی که داشت قهقهه میزد
-پاشو بریم یه چی بخوریم لی من گشنمه
+باشه
لیام بلند شد و متوجه شد که لخت لخته سریع تیشرتو باکسرشو برداشت در حالی که میپوشید پشت سر زین وارد آشپزخونه شد
+تو تنها زندگی میکنی؟
-آره همخونه ندارم
+دوست پسر چی؟
زین سرشو به چپ راست تکون داد لیام همونطور که قهوشو سر میکشید دوباره سوال کرد
+دیشب که بار اولت نبود بود؟
زن دوباره رد کرد
-راستش قبلا بودم با یکی دو نفر ولی رابطه ی جدی نداشتم
+دیشب رفته بودم رستوران استایلز و اون پسر چشما آبیه اونجا بودن
-باهم؟
+آره کارولین با خواهر استایلز قرار داشت!
زین نزدیک بود هر چی تو دهنشه تف کنه بیرون:چی؟؟؟
لیام سرشو تکون داد:کارولین با خواهر استایلز دوستن!اون پسره م اسمش لوییه
-چیزی که نگفت؟
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018