سلام 😒
من قهرم باهاتون! چرا انقدر نامردین من یه روز درمیون براتون آپ میکنم
بعد کامنتای پارت قبلی به سی تا نرسید😔
نمیخواستم امروز آپ کنم
اگه بازم کامنتا و وتا کم باشه نمیدونم کی آپ کنم
چون انگیزه شو ندارم راستش که ادامه بدم......
لیام خیلی سریع سمت خونه ی زین روند
+زین
-هوم
+زین بلند شو وسایلتو بیار حرکت کنیم
زین کورکورانه بدون اینکه چشماشو باز کنه کلیدو از جیبش دراوردو داد دست لیام
-ساکمو جمع کردم تو اتاقه برو بیار برام
لیام به زین خواب آلویی خودشو جمع کرده بود روی صندلی خندید و کلیدو گرفت و پیاده شد چون زین مست بود و خواب آلود در ماشینو قفل کرد
بعد از اینکه ساکو برداشت و گذاشت صندلی عقب شروع به رانندگی کرد
صدای خمیازه ی زین نشون میداد بیدار
+خوب خوابیدی زیبای خفته؟
-آره ... فاک گرسنمه
لیام چاره نداشت جز خریدن غذا برای زین پس پیاده شد و با دوتا ساندویج همبرگر و مخلفاتش برگشت
-وااای مرسییی
زین با ذوق شروع کرد به خوردن لیام بهش خندید و خودش شروع کرد به خوردن
+اتفاقی افتاده؟چرا انقدر مست کردی؟
-هیچی حوصلم سررفته بود
+با کسیم رقصیدی؟
-نه شت...لیام معلومه که با کسی نرقصیدم
زین خندید و چشماشو چرخوند لیامم خندیدو شونه هاشو انداخت بالا
+باشه من که چیزی نگفتم
بعد از اینکه ساندویجشونو خوردن راه افتادن
+فک نکنم تا چهار صبح برسیم!
-همش تقصیر منه
+معلومه که تقصیر توعه لیتل شیت
زین خندید و زبونشو برای لیام آورد بیرون
-دلم خواست مست کنم خوش گذشت ور دل دوست دخترت بودن؟
+نه فاک تمام روز از مزایای داشتن بچه و آموزش نگه داریشو خوند
زین سوالایی توی ذهنش بود نمیدونست بپرسه یا نه میترسید از جوابی که قرار بود بگیره پس دهنشو بست و چیزی نگفت
-امشب تو کلاب لوییو دیدم!
لیام با تعجب نگاه کرد:جدی؟باهاش حرفم زدی؟
-اوهوم بهش گفتم از رابطش با استایلز خبر دارم
+فاک زین چرا؟
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018