های ✋
من واسه دیرکردن عذر میخوام ولی واقعنه واقعنی مخم خالی خالی بود 😔
نظر ندین این قسمت آپ نمیکنم دیگه :|.....
-تا تو بری دستشویی منم یه چی حاضر میکنم
+باشه
لیام از روی تخت بلند شد و سمت دستشویی رفت+مسواک اضافه نداری؟
-چرا توی کابینت بالا نگاه کن
+مرسی
بعد از اینکه مسواک زد سمت آشپزخونه راه افتاد و زینو درحالی پیدا کرد که داشت با اهنگ میرقصید و میخوند دستاشو به اوپن تکیه داد و محو حرکتاش شد
که چطوری باسنشو تکون میده و تابه رو توی دستش میچرخونه لبخند زد اروم جلو رفت و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و سرشو توی شونش گذاشت
-الان حاضر میشه
+عجله نداریم که
زین ریز خندید و به لیام که از پشت بهش چسبیده بود اهمیت نداد تخم مرغ هارو که با دقت نیمرو کرده بود روی پیش دستی های جدا گذاشت و بعد از اینکه قهوه ریخت و رو میز گذاشت لیامو هل داد سمت صندلیش.
-آب پرتقالم میخوری؟+نه قهوه کافیه
سرشو تکون داد و روی صندلیش نشست
-اصلا فکر نمیکردم بیای دیشب
+چرا؟
-چون با کارولین بودی!
+قصد داشتم بیام وقتی اون تکستو دادی قاطی کردم!
زین دوباره خندید:نایل دیشب سریع رفت خونه و من تنها موندم فکرکردم نمیای واسه همین خواستم اذیتت کنم که فک کنم جواب داد
لیام اخم کرد:تنبیهت مونده ولی!
زین نیشخند زد و یکم از قهوش خورد:ددی چجوری تنبیه میکنی؟
لیام چنگالو کنار گذاشت و پیش دستی نیمرو که حالا تقریبا تموم شده بود رو کنار گذاشت و بلند شد
+بهت نشون بدم؟
بالا سر زین واستاد و زین به سمت بالا نگاه کرد لیام حس میکرد ته دلش زلزله اومده اون چشما و اون مژه ها که زیر ابروهای پرپشت مردونش قرار گرفته بود و با مظلومیت نگاهش میکرد دیوونه کننده بود!
+اونجوری نگام نکن لعنتییی من باید برم خونه
-گفتی که عجله نداری!
زین با نیشخند گفت و سرشو نزدیک شلوار برآمده ی لیام که با شلوار راحتی خودش(خود زین) بیشتر معلوم بود،برد و بینیشو بهش کشید
نفس لیام تندتر شد دستشو بین موهای زین برد و یکم موهاشو کشید تا سرشو ببره عقب مجبورش کنه بهش نگاه کنه
+الان مثل دیشب نمیگذره ها
زین سرشو تکون داد و دستاشو از زیر تیشرت لیام رد کرد و کشیدش بالا و همونجور که روی شکمش بوسه میذاشت سمت بالا و نوک سینه هاش حرکت کرد و همونجور که سینه هاشو میبوسید تیشرتو از سر لیام رد کرد و روی زمین انداخت
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018