سلام به همه
من هفته ی بی نتی رو گذروندم
برای همین کامنتا بی جواب موند و آپ دیر شد
من از همین تریبون از اونایی که کامنتاشون جواب داده نشد عذرخواهی میکنم....
دستاشو توی بغلش گرفت و به زین که با اخم درحالی که زبونش بیرون بود در حال بستن دکمه های پیراهن سرمه ای فرمش بود خیره شده بود.
سعی میکرد زیاد نگاهشو معطوف لبای قرمز و براقش نکنه ولی نمیشد
اتشش برای خواستن زین زیاد بود، اونقدر که با عذاب وجدانش مقابله میکرد
وقتی زین و ناراحتیا و عشقشو میدید یادش میرفت که چقدر نگران کارولینه!
نفسشو با حرص فوت کرد و تکیه شو از دیوار گرفت و سمت زین رفت
+بریم!؟
با صدای آروم پرسید و نظر زینو جلب کرد
-آره
+هروقت حس کردی که پات درد میکنه و نمیتونی ادامه بدی فقط کافیه بگی
-چشم
زین دوباره لبخند زد و لپ لیامو کشید
-تدی بر من
لیام دوباره خندید و بی طاقت روی لبای زین نوک زد و جلوتر سمت در راه افتاد
+خودتو واسه عصبانیت استایلز آماده کن
زین سرشو تکون داد و پشت سر لیام راه افتاد
استایلز در حالی که وسط محوطه ایستاده بود سوت میزد سرباز هارو مجبور به دویدن میکرد
زین و لیام نزدیک شدن+قربان
صدای لیام اونقدر بلند بود که هری سمتشو برگرده هر دو باهم احترام نظامی گذاشتن
-آزاد، مالیک میتونی به بچه ها اضافه شی؟
-بلند قربان
-اگه حس کردی نمیشه فقط کافیه بگی پین تو برو تو صف
لیام دوباره احترام گذاشت و وارد صف دونده ها شد
زین با نگاهش لیامو دنبال کرد و دوباره سمت هری برگشت
هری نگاهی به ساعتش کرد و دوباره نگاهشو بالا گرفت
-برو اضافه شو به بچه هازین احترام گذاشت و بین سرباز ها قرار گرفت
بعد از گذشت یک رب و دویدن خالص زین حس میکرد کمی قوزک پاش درد میکنه و با هر بار برخورد پاشنه ی پاش با زمین صورتش درهم کشیده میشد
+زی...عزیزم پات درد میکنه به استایلز بگو
-نه لی ...نمیخوام مسخرم کنن و فک کنن موفق شدن
+لج بازی نکن
لیام در حالی که سعی میکرد خودشو با زین هم قدم کنه
نمیدونست چیکار کنه نمیتونست مستقیم از استایلز بخواد که دویدنو متوقف کنه
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018