سلام
نمیدونم چرا اولش حرف نزنم اصن انگار یه چیزی کمه😂
وت و کامنت فراموش نشه😘
.....-اوه لی اینجا هات داگ میفروشن نگه دار بخریم
+زین تو همین الان دوتا بستنی خوردی میخوای هات داگ بخوری؟تازه معلوم نیس بهداشتی یا نه!
-گور بابای بهداشت نگه دااااار
زین دستشو زد به داشبورد و با صدای بلند گفت
+باشه چرا داد میزنی!
به محض ترمز ماشین زین پرید بیرون لیام فقط به حرکتاش میخندید(خنده ی لحظه ی بردن جایزه ی ویژه تو گلوبال اواردز تصور شود)
-سلام دوتا هات داگ بده با دوتا کولا
زین سریع به دکه سفارش داد و به پهنای صورت لبخند زد!وقتی سفارشو گرفت خودشو کنترل کرد به ماشین برسه و نخوردش
بعد از چند دقیقه هات داگ زین تموم شد ولی لیام فقط کولاشو خورده بود
+بیا برای منم بخور!
-اوه مرسی
زین بدون تعارف هات داگ لیامو بلعید باعث شد لیام بهش بخنده
+حامله ای؟
-هوم؟نه من فقط دلم هات داگ میخواست
زین با بیخیالی درحالی که دهنش پر بود جواب داد و لبخند زد
وقتی هات داگش تموم شد دستاشو با دستمال کاغذی تمیز کرد به ساعت نگاه کرد هنوز وقت داشتن! دست لیام گرفت توی دستش
-بریم یه جای باحال؟
+بریم
-پس مستقیم برو
لیام لبخند زد و گاز داد
-گشنت نیس؟
+باشم میذاری بخورمت؟
-نه حیفم
+آره همش یبار باهات خوابیدم هنوز حیفی
-عوضی
لیام خندید و دستشو فشار داد
-بپیچ به چپ عوضی خان
زین با یه چشم غره ی مصنوعی گفت باعث شد لیام نیشخند بزنه
-خب خب نگه دار
لیام درحالی که با کنجکاوی دور و برو نگاه میکرد ماشینو پارک کرد و پشت سر زین پیاده شد زین بازم بهش نزدیک شد و انگشتاشونو توی هم قفل کرد
زین جلوتر میرفت و لیام هم همراهش میرفت وقتی به یه تپه رسیدن ایستاد زین نشست و لیامو باخودش کشید روی زمین
-من اولا توی پادگان تنها بودم کی نبود طرفمو بگیره بهم همه چی میگفتن اگه جواب میدادم دعوا میشد! و فرمانده بهم توبیخی میداد! پس آروم آروم ساکت شدم دیگه جواب ندادم ولی عوضش بهمون مرخصی یه روزه میدادن میومدم اینجا رو تپه میشستم و با خودم حرف میزدم گریه میکرد جیغ میزدم
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018