" پس.. ما همو قبلش ميشناختيم". جانگکوک بدون اينكه به جيمين نگاهی كنه گفت. به همون جاي هميشگي كه همو ميديدن ، همون جايي كه براي اولين بار همو ديدن رفته بودن.
" اونقدر به هم نزديك بوديم كه مامانم انقدر خيالش راحته كه وقتي گفتي من با تو ميمونم رفت خونه؟ اون خيلي حساسه رو همه چيز، اولش وقتي اين حرفو زدي مطمئن بودم قبول نميكنه اما بدون اينكه مكثي بكنه گفت-"
" جانگكوك ، انقدر بي مقدمه نرو سراغ همه چي. " چشم غره رفتم. " منظورت چيه؟ چرا سعي نميكني منو درك كني؟ ازم توقع داري خيلي معمولي رفتار كنم؟ چرا يك بار هيچكس سعي نميكنه مراعات منو بكنه؟ نكنه حتي خودم بايد مراعات خودمو بكنم؟" جانگکوک دست هاش رو به زانوهاش ميكشيد. كاري كه هروقت عصبي ميشد انجامش ميداد. داشت گريش ميگرفت.
" نه. ببين، خواهش ميكنم ، الان اينجا هيچكس هيچ تقصيري نداره باشه؟ من برات توضيح ميدم همه چيو ". الان دقيقاً از اون لحظه ها بود كه جانگکوک ميخواست تيغ رو خيلي عميق توي بدنش فرو بكنه تا تمام غم و خشمش با درد فيزيكي اي كه ميكشيد از وجودش خارج شه.
" احتياجي ندارم كه توضيح بدي من همه چيو خوندم ، الان كه همه چيو فهميدم ميخواي واسم توضيح بدي؟" صدام شكست. "ج جانگكوك". جيمين كنارش نشسته بود. بلند شد و دو زانو روبه روش نشست. با انگشتش صورتشو داد بالا .
" فقط به من گوش كن خواهش ميكنم." اشكاشو پاك كرد. خودشو بهش نزديك تر كرد و سرشو چسبوند به سينش. آروم آروم موهاشو نوازش میکرد. بوي خيلي آشنايي به مشام جانگکوک رسيد. بويي كه حس ميكرد قبلاً متعلق به خودش بوده.
از هم جدا شدن ، دوباره روبه روش نشست مجبورش كرد به چشماش نگاه كنه و دستاشو گرفت. هيچوقت هيچكس اين كارارو با جانگکوک نكرده بود. البته تا جايي كه يادش ميومد
" گوش كن. فقط به من گوش كن باشه؟ وسط حرفمم نپر. بعد از شنيدن حرفام هرچقدر بخواي ميتوني گريه كني ، ميكني فرياد بزني ، ميتوني حتي من رو كتك هم بزني تا خشمت آروم بگيره ، اما.. گوش كن. ". صداشو صاف كرد و ادامه داد :"
YOU ARE READING
Begin.
Short Story" جانگکوک عزیز. من متوجه زخم های روی دست هات از زیر آستین بلندت شدم. این گل های یاس رو توی آب بذار و هر روز ی خورده از اون آب به دستات ، به زخمات بزن. توی افسانه ها میگن بوی گل یاس آدم رو جادو میکنه و باعث میشه گناهانش رو ترک کنه ".