جانگكوك يك هفته اي ميشد كه داشت بدون مادرش از پس خودش برميومد و دقيقاً يك هفته ميشد كه داشت با خودش فكر ميكرد چجوري از جيمين بخواد باهاش بياد بيرون؟ خيلي بد بود خيلي . خيلي احساس احمق بودن ميكرد از طرفي هم خجالت ميكشيد. اخه ادم انقد خجالتي؟ و احمق؟ وقتي روي تختش دراز كشيده بود با شنيدن زنگ در از جاش بلند شد و رفت تا درو باز كنه.صورتي كه ديد صورت آشنايي نبود و همون اول ميخواست بپرسه كه اون طرف كيه اما وقتي ي خورده مكث كرد متوجه شد چقد كسي كه روبه روش وايساده شبيه خودشه. كل بدنش يخ كرد.
" سلام ". جانگكوك با شنيدن صداي پدرش حس كرد قدرت تكلم رو از دست داده و انگار لباشو نميتونست تكون بده. " س سلام.. " از جلوي در رفت كنار تا پدرش بتونه بياد تو. واي چه زمان بندي مزخرفي ، كاش يكي اينجا بود كاش تنها نبود حداقل . جانگكوك بدون اينكه حرفي بزنه روبه روي پدرش نشست و بهش خيره شد.
" اوه من.. من نميخوام بترسونمت. رنگت بنظر خيلي پريده مياد. لازمه كه خودمو معرفي كنم ؟" جانگكوك به زور گفت:" نه ". پدرش مستقيم بهش نگاه كرد و بعدش انگار كه چيزي يادش اومده باشه گفت :" من برات هديه اوردم". از توي كيفش كتابي دراورد كه دورش روبان بسته بود. كتاب رو از پدرش گرفت و نگاهش كرد.
| پيرمرد و دريا - ارنست همينگوي |
عاليه ، اون از ادبيات مدرن متنفر بود. به هرجهت ، پدرش از كجا بايد ميدونست؟ لبخند زد و از پدرش تشكر كرد. پدرش ي خورده مكث كرد و بعد شروع كرد به حرف زدن :" ببين ، من .. من ميدونم كه اومدنم خيلي غير منتظره بود اما من نميتونستم جلوي خودمو نگه دارم ميدوني؟ من دلم برات تنگ شده بود."
جانگكوك سرشو تكون داد و گفت :" ممنونم پدر ، اما چرا وقتي حالم بد بود دلتون برام تنگ نميشد؟" جانگكوك داشت خودشو دلداري ميداد كه زيادي عصبي يا ناراحت نشه ، اما اون از پدرش دلگير بود. حس ميكرد پدرش مثل پسر هايي ميمونه كه تا دوست دخترشون خوشگل و خوش هيكلن باهاشون دوست ميمونن و تا حس ميكنن ظاهر دوست دخترشون مثل مدل ها نيست باهاشون به هم ميزدن ، اره خيلي فرق داشت ، اون پدرش بود اما اينجوري كه خيلي دردناك تر ميشه .
" گوش كن، من بار زيادي رو دوشم بود باشه؟ بعلاوه نحوه ي كنار اومدن هركس با مشكلات فرق داره من احتياج داشتم ي مدت تنها باشم تا-"
YOU ARE READING
Begin.
Short Story" جانگکوک عزیز. من متوجه زخم های روی دست هات از زیر آستین بلندت شدم. این گل های یاس رو توی آب بذار و هر روز ی خورده از اون آب به دستات ، به زخمات بزن. توی افسانه ها میگن بوی گل یاس آدم رو جادو میکنه و باعث میشه گناهانش رو ترک کنه ".