وقتي جانگكوك اون شب متوجه شد كه چه اتفاقاتي براش افتاده، دقيقاً فقط تا همون شب فكر ميكرد ميتونه خوشحال تر باشه. وقتي روز بعدش از خواب بلند شد ، برعكس روز هاي گذشته احساس سردرگمي نميكرد ، حس نميكرد كه گمشده اما خجالت ميكشيد. احساس شرم ميكرد. اگر قبلاً توي آينه به خودش نگاه ميكرد و احساس زشتي ميكرد الان جرئت نميكرد توي آينه نگاه كنه.
توي آينه ي هيولا ميديد. احساس شرم ميكرد، ميترسيد. چه صدمه هايي كه به اطرافيانش نزده ، چه زحماتي كه به اطرافيانش نداده ، عذاب وجدان داشت. پيش خودش از خجالت آب ميشد ، روش نميشد تو چشم های مادرش نگاه كنه. تصور ميكرد كه حتماً زماني كه خانوادش داشتن زمان خوبي رو سپري ميكردن و خوشحال بودن ، يهو حالش بد ميشده و تشنج ميكرده و رسماً گند ميزده به تمام لحظات خوبي كه داشتن.
اين افكار داشت از درون اون رو ميخورد ، وقتي بهش فكر ميكرد تمام بدنش ميلرزيد و اشك هاس مثل بارون بهاري جاري ميشد. اخر سر آينه تو اتاقشو شيكوند. بيشتر از اين نمیتونست تحمل كنه. هرجا كه آينه بود خيلي سريع سرشو مينداخت پايين ، صفحه گوشيشو كه خاموش ميكرد به محض اينكه روي سياهي اسكرين گوشي صورتشو ميديد ، گوشيشو پرت ميكرد.
نميخواست ديگه به خودش صدمه بزنه ، نميخواست تيغ رو برداره . قيافه جيمين اون شب كه مچ دستش رو گرفته بود جلوي صورتش ميومد.
جيمين
روش نميشد با جيمين روبه رو شه. دو هفته بود كه به پارك هميشگي اي كه اون پسر رو اونجا ملاقات ميكرد نرفته بود. نميتونست. حس ميكرد مثل مصبيت الهي ميمونه كه سر اطرافيانش اومده . اون اطرافيانش جانگكوك رو زماني كه در ضعيف ترين حالت ممكن بوده ، ديده بودن؛ چجوري ميخواست باهاشون رو به رو شه؟ اون دقيقاً از روز بعد از فهميدن گذشتش تصميم گرفت بره سر كار. ي كار خيلي سخت و سنگين و پر مشغله که ديگه انقدر ذهنش مشغول و خسته باشه كه به چيزي فكر نكنه ، و ديگران هم ببينن انقدر كار داره و مشغوله كه نخوان باهاش رفت و آمد كنن. مشكل اخر هفته ها بود ، اون هم توي اين دو هفته مادرش وقتي ميديد انقد خسته از سركارش كه حومه شهر بود مياد ديگه بهش گير نميداد و ميذاشت پسرش استراحت كنه. پسري كه باور داشت ي فرشتست اما خبر نداشت پسرش فكر ميكنه از جهنم اومده روي زمين.
YOU ARE READING
Begin.
Short Story" جانگکوک عزیز. من متوجه زخم های روی دست هات از زیر آستین بلندت شدم. این گل های یاس رو توی آب بذار و هر روز ی خورده از اون آب به دستات ، به زخمات بزن. توی افسانه ها میگن بوی گل یاس آدم رو جادو میکنه و باعث میشه گناهانش رو ترک کنه ".