[Seventh Letter] She

4.6K 821 472
                                    

-توماس… توماس?

توماس با شنیدن صدای استرید،راه رفتن به سمت اتاقش توی راهرو سالن ورزشی رو متوقف کرد و به سمت دختر که به طرفش می اومد چرخید.

-بله?

-هرمن قبل از اینکه بره گفت بهت بگم که برای کافه ی طبقه ی بالا کسی پیدا شده که باید باهاش مصاحبه کنی… گوشیتو جواب نداده بودی

-عالیه… تماسی نداشتم فکر کنم

توماس مردد گفت و گوشیش رو از توی جیبش بیرون اورد و با دیدن سایلنت بودن و دوتا تماس بی پاسخ از هرمن پوفی کشید.

-اره تماس گرفته

-پس پیغامشو رسوندم… میرم پیش شاگردام

-برو سنجاب

توماس با مهربونی گفت و گونه‌ی آسترید رو کشید و به سمت اتاقش راه افتاد.

وارد لیست شماره هاش شد تا با هرمن تماس بگیره و معذرت بخواد اما گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد و اسم لویی روی صفحه اش ظاهر شد.

-هــــی رفیق نیویورکی!

-سلام توماس

-خوبی؟ اوضاع چطوره؟

-عالیه!… باید بیای بهمون سر بزنی اما برای مسئله ی مهمی باهات تماس گرفتم توماس

لویی لحن شوخش رو کنار گذاشت و با جدیت گفت تا بتونه میزان مهم بودن حرفش رو اثبات کنه.

توماس وارد اتاقش شد و در رو بست و روی صندلی پشت میزش نشست.

-چیزی شده?

-اره یعنی… چطور بگم… اینو باید به هرمن بگم اما… اما میدونی که…

-جوابتو نمیده!

-اره… با گوشی مکس باهاش تماس گرفتم ،جواب داد اما وقتی صدای منو شنید سریع قطع کرد

-آه، قابل پیشبینی بود.

توماس اهی کشید و گوشه ی چشمش رو فشرد .

-اما باید باهاش حرف میزدم… یعنی باید بهش یه خبر مهم بدم… راجب… راجب برادرش

-اقای استایلز یعنی…  هری?

توماس با ناباوری و تردید پرسید و توی جاش صاف نشست ولی تونست متوجه لرزش اروم صدای لویی موقع حرف زدن راجب اون بشه.

-اره… هری

-چه اتفاقی افتاده؟

توماس پرسید درحالی که حالا ایستاده بود و دستش رو بی هدف توی موهاش فرو میبرد و عقب میروندش.

- فکر کنم که پیداش کردم! نمیشه مطمئن بود اما احتمالش خیلی زیاده.

-اون کجاست?

-اینجا!… نیویورک!

-گفتم نه… نمیخوام هیچی راجبش بشنوم… حتی یه کلمه… امروز شنیدن صداشم حالمو بد کرد پس اصلا ادامه نده توماس

Madness Says [L.S]Where stories live. Discover now