[Twenty-First Letter] Wedding

5.3K 895 771
                                    

Listen to:
Let me by Zayn Malik

➖➖➖

-اقای استایلز،دکتر اجازه ی ورودتونو دادن... به برادرتون بگم که شمایین یا...

-ترجیح میدم وقتی منو دید بفهمه

-هرطور مایلین... در واقع دکتر معتقدن حضور شما میتونه به روند درمانشون کمک کنه... امیدوارم موثر باشه

پسر جوون که تحت اموزش دکترِ هری بود ،خطاب به هرمن که سعی میکرد خودش رو اروم نگه داره گفت و بعد به اتاقی که توی راهرو تحت نظارت پلیس بود اشاره کرد.

به دستور دادگاه چون هنوز اطمینانی به روند درمان نبود ،سربازی برای مراقبت گذاشته شده بود که قرار بود تا هفته ی اینده اونجا بمونه.

-ممنونم

هرمن گفت و برای بار هزارم به قوانین که اجازه نمیداد توی اون شرایط استرید و توماس رو کنارش داشته باشه ،لعنت فرستاد .

پاهاش رفتن به اون اتاق رو نمیخواست اما قلبش همین حالا هم اونجا بود... کنار هری و اینبار جاذبه ی قلبش پاهاش رو تحت فرمان گرفته و هرمن با قدم های سنگین مقابل در ایستاد .

پسر کار آموز اجازه نامه ی دکتر رو به سرباز نشون داد و هرمن اجازه پیدا کرد دستگیره ی در رو لمس کنه.

-فقط اقای استایلز... برادرتون ارامبخش مصرف میکنه و ممکنه کمی ارامشش غیر عادی به نظر بیاد... در جریان باشید

-اون همیشه ارومه!

-نه منظورم ارامش نرمال و طبیعی نیست... ممکنه واکنش کمی به احساساتتون داشته باشه!

-اوه... ایرادی نداره... ممنونم

هرمن با صدای گرفته ای گفت و به در فشار اورد.

توی نگاه اول همه چیز مرتب و تمیز بود و مردی تکیده و لاغر با موهای شونه شده که روی بالشت پخش شده بود ،روی تخت ،پشت به در خوابیده و کمی پاهاش رو توی بغلش جمع کرده بود.

هری با شنیدن صدای در به هوای اینکه لویی یا یکی از پرستارها رو میبینه روی تخت غلت خورد و با دیدن چهره ی آشنا ماتش برد...هرمن؟

- هرمن؟

هری با آرامش خاصی که بخاطر داروها به دست آورده بود اسم برادرش رو صدا زد و با حرکات آروم روی تخت نشست

- اوه منو یادته؟فکر میکردم چهرمو فراموش کرده باشی

هرمن که دیگه بیش از این نمیتونست احساساتش رو مهار کنه طعنه زد...خوب میدونست هری آروم میتونه خیلی کلافه اش کنه اما از طرفی نمیتونست حرفها رو توی قلبش نگه داره

هری سکوت کرد و درحالی که با چشم حرکات هرمن که روی صندلی می نشست رو تعقیب میکرد

-میدونی اول فکر میکردم شاید نامرئی شدم! ولی میدونی چی شد? همه منو میدیدن !همه به جز برادرم!

Madness Says [L.S]Where stories live. Discover now