[Twelfth Letter] Hit me

5.2K 860 1K
                                    

Listen to:
Jar of hearts by Christina Perri

➖➖➖

با زحمت دوباره تونست بشینه،چشماش میسوختن، بدنش کوفته بود و احساس میکرد دستاش پشتش بی حس شدن

کل دیشب رو نخوابیده و اگه هم چُرت زده بود با درد دست و پاش یا زمین سخت از خواب بیدار شده بود

به دیوار تکیه زد و به اون مرد که هنوز روی تشکش بود خیره شد...خواب بود؟

چند دقیقه ای به لطف نور خورشید که از پنجره عبور میکرد ،اون مرد رو از نظر گذروند.

چقدر لاغر شده بود…

با تکونی که خورد لویی نگاهش رو گرفت و سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و چشم هاش رو بست و کمی شونه هاش رو تکون داد تا کرختیش کمتر بشه.

متوجه صدای اصطکاک پارچه های لباس هری با ملافه‌ها شد و چشم هاش رو باز کرد .

مرد درحالی که موهاش رو با پنجه هاش شونه میزد وارد اشپزخونه شد ،لویی هنوز نمیتونست صورتش رو ببینه اما توی ذهنش چهره ی پف الود صبحگاهی هری قدیمی رو دوره میکرد.

اون موقع که کنار هم میخوابیدن،وقتی لویی چشماش رو باز میکرد اون چشمای سبز خیلی وقت پیش بیدار بودن و نگاهش میکردن

هری بطری آبی رو با پاکت بیسکویت برداشت و روی اپن رها کرد،به اون پسر نگاه کرد

-  تو بیداری؟

با صدای آرومی پرسید،نمیدونست اون پسر شنیده یا نه

لویی سرش رو به ارومی تکون داد،کم کم به گریه نزدیک میشد چون اون چسب لعنتی روی لب های و پوست صورتش خیلی ازاردهنده بود.

هری بی حرف دیگه ای بیسکوییتی توی دهنش گذاشت و شروع به جویدن کرد.

بیسکوییت خشک رو همراه اب قورت داد و بیسکوییت دوم رو به دهنش نزدیک کرد و نگاهش رو به لویی برگردوند.

اون پسر که با چشم های خسته بهش خیره مونده بود و به نظر میرسید داره چهارسال ندیدنش رو جبران میکنه اما این برای هری ازاردهنده بود. اون نگاه مظلوم و معصوم رو دوست نداشت،از اون همه متظاهر بودنش متنفر بود.

اما اون نگاه‌ها بالاخره کلافه‌اش کرد و هری بیسکوییتش رو روی کابینت انداخت و بطری اب و بسته ی بیسکوییت رو برداشت و به لویی نزدیک شد.

مقابل اون پسر زانو زد و دوباره به اون چشمای اقیانوسی خیره شد اما اینبار حواسش بود،حواسش بود که توی اون چشما غرق نشه

-  میخوای؟

هری با صدای بمی پرسید و بطری آب رو همراه بیسکویت بالا آورد تا ثابت کنه منظورش اب و بیسکویته

لویی آروم سری به عنوان تایید تکون داد،نمیتونست پنهان کنه که چقدر گرسنه اس!

-  به شرطی چسبو میکَنَم که صدات در نیاد....اگه کوچیک ترین فریادی بزنی...زبونتو از حلقت بیرون میارم...اینکارو میکنم...متوجه ای؟

Madness Says [L.S]Where stories live. Discover now