لویی مثل فرد وقت شناس به موقع سر قرار رسید و از اینکه میدید اون زن هم به اندازه ی خودش به وقت اهمیت میده خوشحال شد.
اون دو نفر قهوه سفارش دادن و لویی به راحتی تونست بنا بر شخصیت بریانا باهاش گرم بگیره. متوجه نمیشد رایان چطور نمیتونست با چنین زنی صمیمی بشه
درسته اون چهره ی قوی داشت و محکم حرف میزد طوری که گویا مظهر استواری هستش اما در باطن انقدر ها هم مغرور نبود
اونا خیلی زود راهش رو پیدا کردن تا بحث جالبی رو پیش بندازن قبل از اینکه وارد بحث جدی کار بشن
لویی همونطور که قهوه اش رو می نوشید به بریانا که برای لحظاتی به بیرون خیره مونده بود،نگاه کرد
- اوی اوی!
لویی با جمله ای که از دبیرستان به زبونش میاورد توجه بریانا رو جلب کرد که لحن بامزه و لحجه لویی بریانا رو به خنده انداخت
- راستش این خجالت آوره ولی داشتم به سگ اون دختر نگاه میکردم...همیشه دوست داشتم سگ داشته باشم اما مشغله کاری اجازه نداد
بریانا بعد از پایان جمله اش آهی کشید و لویی سری به عنوان تایید تکون داد
- منم حیوونا رو دوست دارم...مخصوصا سگا اما مکس هیچوقت باهاشون کنار نمیاد،پس نمیتونیم یکی داشته باشیم
به محص اتمام جمله اش لب پایینش رو بیرون فرستاد که بریانا رو خندوند
-من جای تو بودم پارتنرمو عوض میکردم
بریانا با خنده گفت و لویی سری به تایید تکون داد و لب های باریکش رو با لبخند جمع کرد.
-خیلی خب... نظرت چیه اون عکسارو ببینیم قبل از اینکه من مجابت کنم دوست پسرتو با سگ عوض کنی?
-عالیه !مکس ممنونت میشه!
لویی با خنده گفت و صندلیش رو پشت میز به بریانا نزدیک تر کرد و دستش رو برای گارسون بلند کرد تا قهوه ی بعدیش رو که تمرکزش رو بالا میبرد سفارش بده.
-اممم... بعضی تصاویر دلخراشن ولی...
-عیبی نداره... مشکلی نیست
لویی سریع دست هاش رو توی هوا تکون داد و لبخند زد تا خوب بودن حالش رو ثابت کنه.
-خب این همونیه که گفتم خودشو حلق اویز کرد... میتونی رد طنابو دور گردنش ببینی... خودشو از میله ی پرده ی وان حلق اویز کرده بود... این یکی ام...
بریانا با تاسف توضیح میداد و لویی هر از چندگاهی بزاقش رو به سختی قورت میداد اما برای حفظ ظاهر سرش رو تکون میداد و صداهایی برای تایید از گلوش بیرون می فرستاد چون کمی حرف زدن براش سخت شده بود.
-اینا کپی تمامشه ...توضیحاتی که لازم بود رو هم برات ضمیمه کردم به عنوان مصاحبم میتونی ازش استفاده کنی
YOU ARE READING
Madness Says [L.S]
FanfictionSeason 2 of Money Says [COMPLETED] یه لطفی در حقم انجام بده زندگیت رو همین حالا به پایان برسون و من قول میدم تو رو توی تاریخ ثبت کنم