[Twentieth Letter] Condemned

4.7K 852 695
                                    

-اونا قراره تمام مدت دادگاه اونجا باشن?

لویی از کریس که کنارش نشسته بود پرسید و به خبر نگارهایی که انتهای سالن بزرگ و پوشیده از صندلی ها و کفپوش چوبی بود ،پشت نرده ها ایستاده بودن اشاره کرد .

-دادگاه علنیه...از طرف قاضی رسانه ها حق ورود دارن

لویی نفس کلافه ای کشید و درحالی که با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود کف دست هاش رو روی صورتش کشید... بی اندازه مضطرب بود از نتیجه ای که نمی دونست چیه!

-قیام کنید

مردی که کنار در ایستاده بود گفت و لحظه ای بعد قاضی همراه دو نفر منشی دادگاه از در وارد شدن و توی جایگاه نشستن و حضار با اشاره ی دست قاضی سر جاشون نشستند .

-پرونده ی نامه های نیویورک به شماره پرونده ی 23789... تاریخ برگزاری دادگاه 27 اکتبر 2018 ساعت چهارو نیم بعد از ظهر

-متهم به جایگاه بیاد

قاضی بعد از از اینکه منشی اعلام وضعیت کرد درخواست ورود متهم رو داد و قلب لویی از حرکت ایستاد.

نگاهش روی در چوبی که باز شد و چند لحظه خالی موند ،خشک شد تا وقتی که صدای لخ و لخ قدم های هری توی سالن پیچید و بعد پاهای کشیده ای که با پابند به هم وصل بودن از در وارد شدن .

هری پوشیده توی لباس نارنجی زندان، قفل شده بین دستبند و پابند فلزی و موهایی که مرتب شونه شده بودن و... صورتی که انگار هزار سال پیر شده بود و نگاهی که از ابتدای ورودی روی زمین مونده بود.

-هری

لویی زیرلب زمزمه کرد و بین پچ پچ مردم و صدای برخورد پرده های دوربین های خبرنگار ها گم شد اما نگاه هری خیلی سریع بالا اومد و بی معطلی توی چشم های لویی قفل شد گویی صداش رو شنیده بود.

لویی فقط به اون مرد که داغون تر هم شده بود زل زد و متوجه شد که نگاه هری به سمت کی برگشت

هری بین تک تک افراد حاضر اونجا چشمای تیره ی آشنا رو بالاخره پیدا کرده بود که با تمام غم و نگرانی نگاهش میکرد و برای لحظاتی میخواست بره تا اون پسر رو بغل کنه اما فقط توی جایگاه ایستاد،درست پشت به اون چشمای قهوه ای که انگار سالها تمنا میکردن تا سبزی چشمای برادرش رو ببینن

قلب هرمن با نگاه کوتاه هری عملا از کار افتاد و دست آسترید رو توی دستاش فشرد،بالاخره اونا چشم توی چشم شدن اما چه فایده که کل کلمات هرمن پشت سکوت اجباری دادگاه خفه شد؟

- متهم هری ادوارد استایلز،سی و دو ساله اهل هلمز چپل چشایر انگلستان

هری صدای منشی رو شنید اما نگاهی رو از لویی نگرفت ،بلکه نگاهش رو بین لویی و هرمن به حرکت در اورد... چقدر لازم داشت همین حالا جفتشون رو توی اغوش بکشه .

Madness Says [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant