Episode 5 _ 10

2.6K 286 22
                                    

____________________

عینکشُ روی بینیش بالا داد
قلمشُ برداشت و تند جمله ای رو ، روی برگه ی زیر دستش نوشت و دوباره به صفحه لب تابش خیره شد
با صدای کفشی که نزدیکش میشد تکونِ آرومی به خودش داد
بکهیون : چان ... این دستیارت دقیقا کجاست
سرشُ بالا برد : من اینجا دست
مکثی کرد : تنهام
با دیدنِ سه جون ابروهاش بالا رفت
سه جون ابروهاشُ بالا داد و لبخندی زد
بکهیون : اوه ، سلام سه جون
سه جون با لبخندِ دندون نمایی سرشُ تکون داد
سه جون : تو با چانیول حرف زدی
ابروهای بکهیون بالا رفت : چه سریع
و سرشُ برگردوند و به لب تابش نگاه کرد : خب آره
سه جون لباشُ روی هم فشار داد و لبخندشُ حفظ کرد
سه جون : گفتم
بکهیون زیر چشمی نگاهش کرد : نقشه هاتُ خراب کرد ؟
سه جون : بکهیونا ... من و چانیول همُ دوست داریم
جلو رفت و صندلیِ کنارِ بکهیون رو عقب کشید و نشست
سه جون : تو فقط داری بینمون قرار میگیری
بکهیون لباشُ جمع کرد و عینکشُ در آورد
بکهیون : واقعا دوسش داری ؟
سه جون لباشُ جمع و چشماشُ  گرد کرد : آره
بکهیون : ببخشید من ... نمیدونستم واقعا
چهره ی بی حسی به خودش گرفت : و ببخشید که نمیتونم باورت کنم
از جاش بلند شد و سمتِ پروژکتور رفت
سه جون کلافه سرشُ تکون داد
سه جون : بکهیون ، چانیول دیروز با من تماس گرفت و گفت این رابطه رو تمومش کنیم
اخم کرد : درست شبِ قبلش ما سه نفری باهم بودیم
بکهیون سرشُ به عقب برگردوند : فقط شام خوردیم
شونشُ بالا داد : تری سام نرفتیم که اونجوری نگاهم میکنی
کیفشُ روی میز‌کوبید سمتِ بکهیون رفت
سه جون : چی به چانیول گفتی که زنگ زد و گفت رابطمونُ تموم کنیم ؟!
کاملِ سمتِ سه جون برگشت
بکهیون حالتِ فکر به خودش گرفت و آروم مردمکِ چشماشُ چرخوند
بکهیون : کلمه به کلمشُ یادم نیست خب
لباشُ جمع کرد ، ابروهاشُ بهم نزدیک کرد و چشماشُ ریز
بکهیون : من حافظه بیناییم خیلی بهترِ
با دستش به پروژکتور اشاره کرد : برا همین طراحِ صحنه شدم
دستاشُ بالا آورد و حالتِ مچاله کردنُ به دستاش داد
بکهیون : خلاصش این بود که
سرشُ تکون داد : خب میدونی خیلی خیلی خلاصش این بود که لیاقتِ چانُ نداری
شونشُ بالا داد : باور کن من فقط همینُ بهش گفتم
دستاشُ تکون داد و سمتِ میزش برگشت
سه جون نفسِ کلافه ای کشید و سمتِ بکهیون برگشت
سه جون : اصلا تو برای چی برگشتی کره ؟! کی خواست برگردی ؟
بکهیون لبخندی زد : به تو ربط داره سه جونا ؟!
سه جون خندید : خب آره ، اومدی وسطِ زندگیم
بکهیون : اووو
سرشُ تکون داد : اما این زندگی که تو داری درموردش حرف میزنی یه طرفش چانیولِ !
جلو رفت و به چشمای سه جون خیره شد
خندیدو به دماغش چینی داد : حتما خودت فهمیدی که چقد چانیول برام مهمه !
سه جون : از کجا میدونی من لیاقتِ چانُ ندارم ؟!
دست به سینه شد : شاید چان لیاقتمُ نداری و من دارم انتخابش میکنم
بکهیون نیشخندی زد و جلوتر و انگشتشُ روی خطِ سینه ی سه جون که کاملا توی چشم بود کشید
بکهیون : کیُ میخوای گول بزنی سه جونا ؟!
آروم با انگشتش با یقه ی سه جون ور رفت
بکهیون : من و چانیولُ ؟!
سه جون خنده ی بی صدایی کرد و سرشُ تکون داد
سه جون : دیدی که چانیول عاشقم شد
بکهیون با آرامش زمزمه کرد : اشتباه نکن سه جون ، اون فقط تجربت کرد
گوشه ی لبشُ بالا داد : اگه عاشقت بود ولت نمیکرد
چشماشُ چرخوند : بعدشم اگه فکر میکنی چانیولُ  گول زدی نباید به خودتُ خیلی بنازی
دست به سینه شد : چون بکهیون چانیولِ و چانیول بکهیونِ  !
نیشخند زد : اون درونتُ حس کرد
شونشُ بالا داد : من درونتُ شناختم
سه جون نفسِ عصبی کشید و لباشُ تر کرد
سه جون : چرا برنمیگردی به همون خراب شدت ؟!
بکهیون : م
چانیول : نظرت چیه تو برگردی به خراب شده ای که زندگی میکنی سه جونا ؟
سرِ هردوشون سمتِ درِ اتاقِ گوشه ی سالن چرخید و به چانیولی که به چارچوب در تکیه داد بود نگاه کردن
چانیول تکیشُ از دیوار گرفت و سمتشون رفت
درست پشتِ سرِ سه جون قرار گرفت
سه جون با چشمای نگرانِ به چانیول نگاه کرد
سه جون : از ... از کی ... اینجایی ؟
چانیول سرشُ تکون داد : مثلا از جایی که داشتی وانمود میکردی که ما همُ دوست داریم
دست به سینه شد : من دیروز باهات تماس گرفتم گفتم تمومش کنیم و من دیگه نمیخوام ببینمت
چشماشُ ریز کرد : ولی تو الان اینجاییُ میگی من لیاقتتُ ندارم و
با دست به بکهیون اشاره کرد : بلد نیستی چجوری با بکهیون صحبت کنی
ابروهای بکهیون بالا رفت
باردیگاردِ عزیزش داشت گارد میگرفت و این به نفعِ اون دخترِ ظریف نبود
دو قدمِ بلند برداشت و کنارِ چانیول قرار گرفت
البته تعریفِ مناسبش بینِ چانیول و سه جون قرار گرفتن بود
بکهیون : البته که سه جون متوجه شد و میخواد بره
و سمتِ سه جون برگشت و با چشم و ابرو اشاره کرد تا از رستوران بیرون بره
اما سه جون نادیدش گرفت
سه جون : چانیولا ... من فقط ... من فقط میخوام رابطمون رو درست کنم و دوباره پیشِ هم برگردیم
دستِ چانیولُ  گرفت : اما بکهیون ، میخواد بینمونُ خراب کنه ، اون ... اون داره عوضی بازی در میاره و داره ذهنتُ خراب میکنه
آروم وول خورد : من میدونم نقشه کشیده برات ولی من نمیذارم تو تنهام نذار
صورتِ بکهیون خود به خود توی هم رفت و کج شد
بکهیون : این چقد بیشعوره !
عقب رفت : حقته که بذارم چانیول عصبی بشه
سه جون چشم غره ای بهش رفت و سمتِ چانیول برگشت
اما از چیزی که دید از ترس یه قدم عقب رفت
چشمای چانیول انگار میخواست ذوبش کنه
یا شاید میخواست فریزش کنه
به هرحال چشمای چانیول توی ترسناک ترین حالتش بود و سه جون هیچوقت این نگاه رو ازش ندیده بود
چانیول : تو ... الان چه گو
انگشتای بلندِ بکهیون روی لب هاش نشست و صداشُ خفه کرد
بکهیون : سه جون اگه میخوای اینجا تو مقتول ، من شاهد و چانیول قاتل نشه فقط گمشو
سه جون نگاهِ ترسیدشُ بینِ بکهیون و چانیول که تقلا میکرد بکهیون ازش جدا بشه چرخوند
برگشتُ  کیفشُ  گرفت و با دو از رستوران بیرون رفت
بکهیون : آها ... بمیری که
با هلِ چانیول به عقب پرت شد و به دیوار خورد
بکهیون : یااا احمق ، این منما
نگاهِ برزخیشُ به بکهیون داد : باید میذاشتی تا جوابشُ بدم
بکهیون از جاش بلند شد و لباسشُ تکوند
بکهیون : آره میخواستی بهش بگی چی گوه خوردی ! اینا چیه آخه
چانیول : فاعک یو خوب بود ؟!
بشکنی‌زد : عالی ولی خب
شونشُ بالا داد : چون بارها قبلا فاعک‌یو رو به صورتِ عملی بهش نشون دادی بدرد نمیخورد !
چانیول : خفه شو بک
بکهیون روی صندلیش نشست و عینکشُ روی چشمش گذاشت
بکهیون : با هیونگت درست صحبت کن

Love me like you doWhere stories live. Discover now