Episode 33 _ 36

1.6K 189 9
                                    


دستِ کای رو بینِ دوتا دستش گرفته بود و با نوازشِ دستاش اجازه میداد کای بیصدا گریه کنه و هر چند ثانیه دماغش رو بالا بکشه و صداش توی گوشِ بکهیون بپیچه
بکهیون : نمیدونستم ... اینقدر ... سختی داشتی !
کای لبخندِ تلخی زد : من و تو فقط اسمِ دوست پسرُ یدک میکشیدیم بکهیون ! بهت گفتم
سرشُ چرخوند و با چشمای سرخش به بکهیون خیره شد
کای : تو به چان علاقه داشتی و انگار موضوعی که در رابطه با چان نبود برات جذابیتی نداشت !
لباشُ گاز گرفت و سرشُ پایین انداخت
بکهیون : متاسفم
کای : نباش ! یعنی نباید باشی ! تو الان جزوه دوستای منی و من از این بابت خوشحالم ! راستش من شاید بعد از چانیول بودم که بهش توجه میکردی ! و شاید تنها دوست پسری که بهش علاقه نداشتی ولی حواست بهش بود !
لبخند زد : من خودم از گذشتم بهت نگفتم وگرنه تو همیشه برای شنیدنِ حرفام آماده بودی !
نفسی کشید : هنوز یادم نرفته شبایی که بخاطرم بیدار میموندی و فقط سعی میکردی آرومم کنی با اینکه هیچی نمیدونستی !
دستشُ دورِ شونه های بک گذاشت
کای : من خوشحالم که اینقدر برات اهمیت دارم
خندید : بعد از عشقت ... پارک یول
بکهیون خندید و سرشُ پایین انداخت : اما حس میکنم اشتباهه !
کای : منم بهت گفتم نیست ! شما دوتا میخواین زندگی کنین بک ! هردوتون میخواین نفس بکشین و زندگی کنین ! پس خودتون باید زندگیتونُ بسازید ! نه ماماناتون و اینا
بکهیون : اما ... اما اونا ازمون تواقعاتی دارن !
کای : اونا توقعِ خوشبختی ازتون دارن ! همین !
بکهیون خندید : یادمه مامانم وقتی باهام حرف میزد همش حرفِ نوه رو پیش میکشید !
کای : برو یه نوه واسش بیار و بعد برو با چانیول
بکهیون خندید : خفه شو !
بک بوم : موافقم باهاش !
هردوشون وحشت زده به پشتشون نگاه کردن
بک بوم به یکی از پایه های تاب تکیه داده بود
بک بوم : البته با بخشِ اولِ حرفاش که در رابطه با نوه نبود
پاهاشُ حرکت داد و بعد از چند قدم طرفِ دیگه ی بکهیون نشست
بک بوم : بنظرِ من چانیولُ حامله کن !
کای خندید : فکرِ خوبیه
بکهیون چشماشُ چرخوند : بامزه ها ! تنها قابلیتی که با اون هیکلش نداره حاملگیِ !
بک بوم : ولی میتونه داشته باشه ! حاملش کن !
کای : ولی من هنوز روی نظرِ اولیه خودم هستم ! هردوتاتون برید یه نوه بیارید بندازید بغلِ مادراتون بعد باهم ادامه بدید
بکهیون : بسه ممنون میشم دیگه پیشنهاد ندین !
بک بوم لباشُ آویزون کرد : باشه
نگاهشُ گرفت و به کای خیره شد : ولی بنظرم باید پاشه بره چانیولُ جمع کنه چون خیلی تو حلقِ لوهانه و میترسم لوهانُ حامله کنه ! اونوقت سهون دیگه مثلِ الان بهش چشم غره نمیره
بکهیون : چی ؟!
با اخم به بک بوم نگاه کرد : یعنی چی تو حلقِ لوهانِ ؟!
بک بوم هومی کرد و با هول دادنِ بک از روی تاب بلندش کرد و خودشُ سمتِ کای کشید
با گرفتنِ گردنِ کای جلو کشیدش
سرِ کای رو ، روی سینش جا داد و دستشُ توی موهای کای کشید
بک بوم : یه همچین حالتی
بکهیون عصبی نفسی کشید
بکهیون : عوضیِ سادیسمیِ پدوفیلی
و با قدمای عصبی و بلند از بک بوم و کای فاصله گرفت و سمتِ خونه رفت
و کای و بک بوم توی ثانیه ای از هم فاصله گرفتن
بک بوم : پدوفیلی ؟!
صورتشُ جمع کرد : منظورش به خودش بود ؟!
کای : نه با چان بود !
بک بوم : میدونم ... ولی خودشُ کودکی که توسطِ چان آزارِ جنسی میبینه حساب کرد ! نکرد؟!
کای به چشمای بک بوم خیره شد : فکر کنم
و ثانیه بعد صدای قهقه ی دوتاشون بلند شد و تقریبا تا داخلِ سالن رسید
__________________
عصبانی و محکم درِ منتهی به حیاطِ پشتی رو بست و با قدمای بلند و محکم سمتِ سالن رفت
چشماشُ چرخوند و با دیدنِ لوهان دندون قروچه ای کرد
اما وقتی بیشتر حواسش جمع شد متوجه شد کسی که کنارش نشسته سهونِ و چانیولی حتی روی کاناپه ی کنارش نیست
نگاهشُ چرخوند و چانیول رو درست توی پوزیشنی که بک بوم گفته بود پیدا کرد اما توی بغلِ خانم بیون
بکهیون : بک بوم ... میکشمت !
خواست برگرده سمتِ حیاط اما صدای خاله ی عزیزش متوقفش کرد
خانم پارک : اوه بکهیونا
چانیول با شنیدنِ اسمِ بکهیون سریع صاف نشست و با کج کردنِ خودش به بکهیون نگاه کرد
خانم بیون : بیا پسرم ، بیاین به دوستات بگو کدوم اتا
سهون : اوه نه ممنون خانم بیون ، ما میریم نمیمونیم
آقای بیون نگاهشُ بینِ چانیول و بکهیونی که داخلِ سالن میومد چرخوند
خانم بیون: برای چی پسرم ؟! بمونید اتاق هست که
لوهان لبخندی زد : نه ممنون ... مزاحم نمیشیم
بکهیون نگاهی به چانیول که بهش خیره بود انداخت
بکهیون : ماهم میریم
خانم پارک : شماها کجا ؟!
خانم بیون : یعنی چی که " ماهم میریم " ؟!
بکهیون شونشُ بالا داد : من و چانیول ! کلِ وسایلمون خونه های خودمونه ! من فردا باید برم سرِ ساختمونی که طراحیشُ نصفه گذاشتم و چانیول هم باید به رستورانش سر بزنه !
چانیول : درسته
خانم بیون : ولی تو هنوز خوب نشدی چانیول ! نمیتونی تنها باشی و بری سرِکار !
بک بوم : بکهیون پیشش میمونه
دستشُ روی شونه ی بکهیون انداخت : هوم ؟
بکهیون : یکاریش میکنیم ! تنها نمیمونه !
ابروهای چانیول بالا رفت
کای : درسته ! هممون باید بریم به کارامون برسیم
بک بوم خنده ای کرد : فقط من پیشتون میمونم
جسی : خب ... من با چانیول اوپا میرم که پیشش بمونم
نگاهِ بک بوم و بکهیون سمتِ جسی برگشت
و همزمان صداشون در اومد : نه
نگاهِ متعجبِ همه جز آقای بیون سمتشون چرخید
سهون : چه یهویی و ترسناک !
بک بوم اخمی کرد : درست نیست دختر و پسر تنها توی یه خونه باشن !
خانم بیون اخمی کرد : بک بوم !
جسی : چانیول اوپا داداشمه
بکهیون : هرچی ! تو بمون خونه ! من خودم میرم پیشِ چانیول
جس ی: گفتم من میرم پیشِ اوپا
بک بوم : گفتم شما نمیری !
جسی : دلم میخواد برم ! بابام که نیستی بک بوم اوپا !
آقای بیون : بسه بچه ها ! بکهیون میره پیشِ چانیول ، شما بمون خونه دخترم ، فردا دانشگاه داری باید همراهت بیام بری پیشِ چان اذیت میشی! یه شب دیگه که فرداش کار نداشتی برو
جسی نگاهی به آقای بیون کرد : چشم
بک بوم : شما همه روزا کار داری لازم نکرده بری پیشِ
صداشُ نازک کرد : چانیول اوپا
بکهیون : راست میگه من خودم پیشِ
صداشُ نازک کرد : چانیول اوپا
بازوی چانیول رو گرفت : هستم
و مجبورش کرد بلند بشه تا توی اتاقش بره و لباسش رو عوض کنه
________________________

Love me like you doTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon