Episode 25 _ 28

1.6K 198 6
                                    

نگاهشُ برای چندمین بار روی بکهیون چرخوند
چانیول : خوردیش با اون نگاهت
بکهیون نگاهِ آنالیزگرش رو ، از روی جسیکا گرفت و به چانیول نگاه کرد
بکهیون : هوم ؟!
چانیول اخمی کرد : میگم خوردیش با اون نگاهت !
بکهیون نیشخند زد : همچین میگی انگار روش کراش زدی پارک چانیول !
دندوناشُ روی هم سایید : بیون بکهیون این شر و ورا چیه میگی ؟!
بکهیون : آخه یجوری نگاهش میکردی توام و الان اخطارت به من ... همچین میگه روش کراش زدی !
چانیول نگاهشُ توی صورتِ بکهیون چرخوند
نفسِ عمیقی کشید تا آروم باشه : من اگه روی اون کراش زده بودم ... به اون میگفتم پاشو برو لباستُ عوض کن اینقدر بد نباشه یا به هیونگم میگفتم نگاهش نکن ! نه اینکه بیام فقط به تو بگم !
از جاش بلند شد
چانیول : من میرم یکم استراحت کنم
لبخندِ اجباری زد : واسه شام اگه بیدار نشدم لطفا صدام نکنید !
و بدون اینکه منتظرِ حرفی باشه کاناپه رو دور زد و رفت
خانم پارک : چیشده ؟
نگاهشُ بینِ بکهیون و بک بوم چرخوند
آقای بیون : حتم
بک بوم : مدارکِ امروزش رد شدن ! دادگاه فعلا به نفعِ اون مرده که از چان شکایت کرده رای داده !
سرشُ تکون داد : حالش خوب نیست !
بکهیون متعجب نگاهش کرد : پس چرا به من چیزی نگفت ؟!
نگاها سمتِ بک برگشت
بک بوم : شاید نمیخواسته تورم ناراحت کنه
بکهیون اخمی کرد : پسره ی احمق
بلند شد : من براش مسکن میبرم ، یکم پیشش میمونم
سمتِ آشپزخونه رفت تا مسکنُ آب برداره
اما مادرش پشتِ سرش بلند شد و همراهش رفت
خانم بیون : بکهیونا
در حالی که جلوی کشو وایستاده بود تا قرص پیدا کنه سمتِ ورودیِ آشپزخونه برگشت
بکهیون : بله مامان
خانم بیون : فکر کنم ... حرفِ من و خالت یکم اذیتش کرده باشه
دستاش بی حرکت شد : چی بهش گفتین ؟
خانم بیون لباشُ گاز گرفت : واسه جسیکا ! بهش گفتم مادرش خیلی دلش میخواد زودتر ازدواج کنه ! به جسیکا فکر کنه از اونور خالت برای تو بهش     گفته ! گفته با تو صحبت کنه واسه جسیکا !
بکهیون پوفی کشید و ورقِ قرصِ مسکنُ توی مشتش فشار داد
بکهیون : یکارایی میکنید شماها که آدم میمونه توش !
با عصبانیت برگشت لیوانِ آبی گرفت
خانم بیون : بکهیون آخه
بکهیون : مامان ، میشه بس کنید ! نه من نه چانیول نمیخوایم ازدواج کنیم! باید از یکی خوشمون بیاد یا نه ؟! باید عاشقِ کسی باشیم تا باهاش ازدواج کنیم یا نه ؟!
با عصبانیت از کنارِ مادرش رد شد و سمتِ راه پله ها رفت
______________________
درِ اتاقُ آروم باز کرد
پرده های کشیده شده و برقِ خاموش باعث میشد حتی نتونی جلوی پات رو ببینی
وایستاد تا چشماش به تاریکی عادت کنه
چانیول : مامان ... من واقعا خستم ! اگه بذاری میخوام بخوابم !
خواست چیزی بگه اما دوباره صدای چان مانعش شد
چانیول : بکهیون ، انگاری خوشش میاد از جسی ... نمیدونم چرا و چطوری ولی انگار خوشش میاد ازش
چشمای بکهیون گرد شد
چانیول : میدونم خودتون متوجه نگاهاش شدین پس لطفا برید با خودش صحبت کنید سراغِ من نیاید ! و فکر نکنم جسی دوتا شوهر بخواد ، پس بیخیالِ من بشید
و بکهیون که حالا چشماش به تاریکی عادت کرده بود تونست ببینه چانیول با عصبانیت پتو رو ، روی سرش کشید
سرشُ تکون داد و با قدمای کوتاه سمتِ چانیول رفت
بکهیون : واقعا تو از نگاهام فکر کردی من ازش خوشم میاد ؟!
توی ثانیه ای پتوی چانیول کنار رفت و چشمای متعجبِ چانیول روش نشست
چانیول : واسه چی اومدی ؟!
بکهیون : فکر کردی میذاشتم تنها بیای تو اتاق ، اینطوری بعد من بشینم تو جمع اون پایین بگم بخندم !
دوباره دراز کشید : بهتره بری همون پایین تو جمع و بخندی ! چون من اینجا حوصله ندارم بخندم
بکهیون : میدونم
برگشت و با چند قدمِ بلند سمتِ در رفت و قفلش کرد
و قبل از اینکه چانیول چیزی بگه خودش رو دوباره به تخت رسوند
پتو رو کنار کشید و به چانیول که با خونسردی نگاهش میکرد خیره شد
نفسِ عمیقی کشید و با کشیدنِ خودش روی تخت کنارش دراز کشید
چانیول : چیکار میکنی ؟!
بکهیون نفسی کشید و سرشُ روی سینه ی چانیول گذاشت
بکهیون : پیشِ دوست پسرِ عصبانی و اخموم دراز کشیدم مشکلی داری؟!
چانیول پوفی کرد : بکهیون ... میشه
بکهیون : چرا فقط دهنتُ نمیبندی پارک چانیول تا یکم آروم بشی
لباشُ جمع کرد و چشماشُ بست اجازه داد انگشتای بکهیون روی بدنش حرکت کنه
چشماشُ بست
" انگار نوکِ انگشتاش آرامش تولید میکنه "
نفسِ عمیقی کشید و بدون اینکه کنترلی روی حرکاتش داشته باشه چرخید و بکهیون رو توی بغلش گرفت
بکهیون : خوبی ؟
چانیول : الان بهترم
خودشُ بالا کشید و دستشُ توی موهای چانیول حرکت داد
بکهیون : چرا بهم ‌نگفتی ؟
چانیول : چیُ ؟
و پاهای بکهیونُ بینِ پاهای خودش جا داد
بکهیون : اینکه بهم‌نگفتی دادگاهِ امروز چی شد ! نگفتی عصبانی و نگفتی دوتا خواهر چقدر بهت فشار آوردن !
چانیول نفسِ عمیقی کشید : لازم نیست که بهت بگم تا تو هم عصبانی بشی
بکهیون : اما باید بگی بهم
سرشُ بالا گرفت و به صورتِ چانیول خیره شد
بکهیون : بعدشم چانیول ... من و تو دوتا آدمِ بالغیم ... مامانا خیلی دارن بهمون سخت میگیرن ! خودشون عاشق شدن و ازدواج کردن اونوقت انتظار دارن ما به دخترِ اولی که میبینیم جوابِ آره بدیم و ازدواج کنیم ؟!
نگاهشُ توی چشمای بکهیون چرخوند : اگه از دختری خوشت بیاد قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ؟!
بکهیون مردد نگاهش کرد : قبول نکنم ؟!
سرشُ پایین برد و لب های نازکِ بکهیونُ بینِ لباش گرفت و آروم مکیدش
دستای نوازشگرِ بکهیون روی پهلوهاش نشون میداد اصلا مخالفِ این بوسه نیست
با مکِ آرومی عقب کشید
خودشُ پایین کشید و صورتشُ توی سینه ی بکهیون مخفی کرد
چانیول : فعلا نه ... قبول نکن !
و کمرِ بکهیون رو محکم بینِ بازوهاش گرفت
________________________________
صندلیِ رو به روی بکهیون رو عقب کشید و نشست
جسی : یولا خوبی ؟
نگاهی به جسیکا کرد و چشمکی زد : خوبم جوجه کوچولو
جسی اخمی کرد : صدبار بهت گفتم که بهم نگو جوجه کوچولو ! از صبح که یادت نبود حالا باز شروع کردی !
چانیول : از صبح حالم خوب نبود
چشمکی زد : الان خوبم
برگشت و نگاهی به بکهیون کرد که اخم کرده
آروم خندید و ظرفِ غذایی که مادرش براش کشیده بود رو گرفت
خانم بیون : خب ... چان و بک باهم تو یه اتاق باشن و جسیکا توی اتاقِ یکیشون بره
خانم پارک سرشُ تکون داد : نه ... ما میریم خونه ... اینطوری بهتره
خانم بیون نگاهشُ روی خواهرش نگه داشت
مطمئن بود جسیکا اینطوری راحت تره
لبخندی زد : هرجور که راحتین
خانم پارک : چانیولا
چانیول : جانم
خانم پارک : این چند وقت بیا خونه که من و جسیکا تنها نباشیم !
چانیول سرشُ تکون داد : چشم ... بیشتر میام خونه
و نگاهشُ از مادرش گرفت اما نگاهِ برزخیِ بکهیون باعث شد لقمش توی گلوش بپره و سرفه کنه
جسیک ا: مُردی ؟! خب درست بخور
و با دست ضربه های محکمی به کمرِ چانیول زد
بک بوم لیوان آبی دستش داد
بک بوم : بخور عزیزم تا مجبور نشدیم جنازتُ جمع کنیم
بکهیون اخمی کرد : حوصله نعش کشی نداریم
جسی خندید : خیلی دوست دارنا
چانیول در حالی که نفس میگرفت سرشُ تکون داد : خیلی
خانم پارک : خوبی ؟
سرشُ تکون داد : آره ... فقط یادم اومد این‌چند وقت کار زیاد دارم یهو ... گیر کرد
و با لبخندِ احمقانه ای مشغولِ خوردنِ ادامه ی غذاش شد
__________________ دو روز بعد
نگاهی به بکهیون کرد و کتشُ درست کرد
بکهیون : بعد از دادگاه میری کجا ؟
چانیول سرشُ تکون داد و کرواتشُ صاف کرد
چانیول : باید برم رستوران
بکهیون هومی گفت
چانیول : تو چی ؟
بکهیون : باید طرحمُ ببرم شرکت تحویل بدم و بعدش برم همون خونه تا شروع کنیم
چانیول آهانی گفت و سرشُ تکون داد
بکهیون : یکم ... کارش طولانیِ
و لبه ی تختِ چانیول نشست
در واقع شبِ قبل دنبالِ چانیول رفته بود و به بهانه ای از خونه کشونده بودتش بیرون و بعدش با بهانه ی بزرگتری خاله ی عزیزش رو راضی کرده بود چانیول باهاش بیاد و بعدش با بک بوم تماس گرفته بود تا بره پیشِ خانم پارک
برگشت و سمتِ بکهیون رفت
چانیول : میدونم از پسش برمیای
و خم شد و لب های بکهیون رو بوسید
بکهیون : اهوم ... بعدا اگه شد بیا و نظر بده
چانیول لبخند زد : حتما
بکهیون : و یادت باشه هر اتفاقی توی دادگاه افتاد بهم بگی
چانیول : اینم چشم
نگاهی به ساعتش کرد : من برم کای خیلی وقت پایین منتظره
سرشُ تکون دادو اجازه داد چانیول با یه بوسه ی دیگه از اتاق بیرون بره و بعدش صدای بسته شدنِ درِ خونه
_______________

Love me like you doDonde viven las historias. Descúbrelo ahora