Episode 29 _ 32

1.5K 205 6
                                    

جلوتراز لوهان سمت اتاق عمل رفت
لوهان : باید با بکهیون وخانوادش تماس بگیریم کای
از گوشه ی چشمش نگاهی به لوهان کرد : به بکهیون زنگ میزنم
نگاهشُ روی سهون و بک بوم چرخوند
کای : بک بوم هم به مادر چان اطلاع میده
نفس عمیقی کشید با رسیدنشون سهون بلندشد و سمتش اومد
سهون : خوبی لو ؟
لبخندی زد و سرشُ تکون داد : نگران نباش خوبم
بک بوم : باید زودتر با بکهیون و بقیه تماس بگیرم
کای : میشه یکم دیگه صبر
بک بوم : چانیول بیشتراز 2 ساعته توی اون اتاق عملِ کای ! باید باهاشون تماس بگیرم و بگم که چه اتفاقی افتاده
کای سرشُ تکون داد : میدونم من خودم با بکهیون تماس میگیرم اما
بک بوم از جاش بلند شد : پس زودتر زنگ بزن بهش بگو بیاد اینجا
دستاشُ به کمرش زد : چون اگه اتفاقی برای چان بیوفته
اجازه داد اشکاش روی گونه هاش سر بخوره : کسی که بتونه جواب بکهیونُ بده من نیستم ! خودت میدونی چقدر به چان وابسته است و جدیدا هم از کنارش جم نمیخوره نمید
کای : چون پارک چانیول دوست پسرشه !
سرشُ اروم بالا برد و به کای نگاه کرد : چی ؟!
کای نگاهی به بک بوم کرد : چندوقتی میشه که باهم رابطه دارن
بک بوم نگاهی به لوهان و سهون کرد : بکهیون با چانیول ؟!
کای سرشُ تکون داد : حدس میزدم نمیدونید !
آروم عقب رفت و با خوردن پشت پاش به صندلی ، اجازه داد ماهیچه های پاش خم شه و روی صندلی بشینه
بک بوم : به من ... نگفته بودن !
کای : به هیچکس نگفته بودن ! منم اتفاقی فهمیدم
بک بوم سرشُ پایین انداخت
تموم واکنش های چانیول در مقابل حرفاش که مربوط به بک و کای بود رو به یاد اورد
بک بوم : لعنت بهت پارک چانیول
سرشُ تکون داد نگاه عصبانی و اخمِ نشسته رو صورت چانیول وقتی داشت میگفت بکهیون با کای رابطه داره راحت ترین بهانه بود برای فهمیدن اینکه کسی که بکهیون باهاش رابطه داشته کای نبوده بلکه پارک چانیول بوده
یاد روزی افتاد که بکهیون برگشته بود سئول
_________________ * فلش بک *
بک بوم : غیر معقولش به تو بستگی داره چانیول !
نگاهی به بک بوم کرد : یعنی چی ؟!
بک بوم : میتونی انجامش بدی یا نه ! وقتی بکهیون اون خواسته رو داره یعنی براش " غیر معقول " نیست اما تویی که نمیتونی باهاش کنار بیای ! شاید بخاطر سالها دوریتون تو کمی فاصله گرفتی و اون نه مثلِ قبل کاملا باهات راحته برای همین برای تو " غیر معقول " به حساب میاد
_________________ * پایان فلش بک *
دستشُ توی موهاش کشید : دوست دخترشم بخاطر رابطه با بکهیون رد کرد !
_________________ * فلش بک *
بک بوم : پشیمون شدم ، خودم میرم خواسته ی بکهیونُ از سرش میکشم بیرون
بیاد و از هیونا معذرت بخواد بگه شوخی کردی باهاش
چانیول سرشُ تکون داد : دیگه بازی که بکهیون میخواستُ شروع کردم هنوز زوده که بخوام از بازیش عقب بکشم 
_________________ * پایان فلش بک *
کای : هیونگ خوبی ؟!
سرشُ تکون داد : خوبم ، فقط داشتم فکر میکردم چقدر احمقم که نفهمیدم این دوتا باهمن
از جاش بلندشد : با این وضعیت باید به بکهیون زودتر بگیم
نفس عمیقی کشید : این دوتا جدا ازاینکه پسر خالن الان تو یه رابطه احساسین پس باید زودتر به بکهیون بگیم تا خودشُ برسونه !
لوهان : اگه نمیتونید منو سهون
بک بوم لبخندی زدد : ممنون لو ، من باید با پدرم تماس بگیرم و بهش بگم
نگاهشُ به کای داد : اما اگه کای نمیتونه به بکهیون
کای : نه میگم بهش
نگاهشُ به لوهان داد : میدونی که بکهیون چقدر روی تو حساس شده
سرشُ تکون داد : میدونم
کای : پس خودم باهاش تماس میگیرم
گووشیشُ از جیبش بیرون کشید و با قدمای کوتاه ازشون فاصله گرفت
شماره ی بکهیونُ گرفت و با فرو کردن انگشتاش لای موهاش به دیوار راهروی منتهی به سالن تکیه داد
__________________________
گوشیشُ از جیبش بیرون کشید و درحالی که در خونه رو میبست دستشُ روی صفحه کشید
بکهیون : شما دقیقا کدوم گوری هستید کای ؟!
دمپایی جلوی درو  پوشید : میدونی چقدر به تو وچانیول زنگ زدم ؟!
کای : ببخشید ... توی جلسه بودیم
پلاستیکا و خریدای توی دستشُ روی کانترگذاشت و روی صندلی نشست
بکهیون : چانیول پیشته ؟ گوشی رو بده بهش ! چند دقیقه پیشم باهاش تماس گرفتم خاموش بود
کای : خب ... چانیول پیشم نیست
اخم محوی روی صورتش نشست : نیست ؟! پس کجاست ؟!
کای : خب.... خب
بکهیون : کای ... چانیول کجاست ؟ برای چی پیش تو نیست ؟!
قبل از اینکه کای به حرف بیاد صدای خودش دوباره از حنجرش بیرون اومد
بکهیون : کای ! چیشده ؟ جایی رفته که خواسته به من نگی ؟ اون دوست دختراش پیدا شدن؟
کای : نه .... اصلا بحث دخترا نیست !
از روی صندلی بلند شد : پس چی کای ؟! چانیول پیشت نیست ، صدات داره میلرزه
نفس عمیقی کشید : بگو کای ! چانیول کجاست ؟
کای : اروم باش
بکهیون : چجوری اروم باشم ؟! از وقتی که خدافظی کرده نگرانش بودم یه بار وقتی زنگ زدم پیام داد که بعدا زنگ میزنه ، بعدشم که خاموش بود ! کای دلشورم رو ندید گرفتم ، چانیول هیچوقت اینطوری نبود ، حالا هم تو ! کای بگو چانیول کدوم گوریه که جوابمو نمیده
کای : گوش کن ببین چی میگم ، بیا بیمارستان سئول ما اینجاییم ، اومدی با خود چانیول حرف یزن
بکهیون دستشُ به کانتر گرفت : چانیول پیشته ؟
کای سرشُ برگردوند و به در اتاق نگاه کرد : آره بیا اینجا
گوشیشُ پایین اورد و با فشار دادن دکمه قفل صفحه ، تماس رو قطع کرد
_________________________
بی حواس از ماشین پیاده شد و حتی توجه نکرد که ممکنه جای اشتباهی ماشینُ پارک کرده باشه
با قدمای بلند سمت ساختمون بیمارستان رفت و فقط ثانیه ای منتظر موند تا در کشویی باز بشه
" چانیول حالش خوبه ! "
اون فقط همراهِ کای اینجاست " "
توی سرش به خودش خندید
" آخه مگه چانیول گانگسترِ "
یا مگه رئیس جمهور و مافیاست که نگرانی ؟! " "
برای چی باید بخاطرِ اینکه کای و چانیول اومدن بیمارستان نگران باشی ؟!" "
چانیول حالش خوبه ! " "
اما انگار مغزش فریاد میزد " اگر تصادف کرده باشه "
به خودش توپید
" خفه شو ، خفه شو "
برای چی باید تصادف کرده باشه ؟! " "
توی شرکت توی جلسه بوده و بعدش اومده سوارِ ماشینش شده ! " "
اگه ماشینش تصادف کرده بود که کای هم صدمه دیده بود " "
سرشُ تکون داد
" خفه شو ، حالش خوبه "
گوشیشُ بیرون کشید و شماره ی کای رو گرفت
با دو بوق صدای کای توی گوشیش پیچید : کجایی کای ؟
کای : بیا سمت اتاق عمل طبقه اول
بکهیون : او ... اومدم
دستِ لرزونش رو پایین آورد و با کشیدنِ انگشتش تلفن رو قطع کرد
تابلوهای راهنما رو دنبال کرد و سمتِ اتاق عمل رفت
نگاهشُ چرخوند و با دیدن کای قدماشُ بلندتر و تندتر کرد اما با دیدن بک بوم و لوهان که روی ردیف صندلی های راهرو نشسته بودن بدون اراده قدماش کوتاه و اروم شد
" نمیشه ! چانیول حالش خوبه ! "
بک بوم رو هم چان خبر کرده ! " "
چانیول حالش خوبه بیون بکهیون ! " "
اون لعنتیِ حرومزاده باید حالش خوب باشه ! " "
دوباره نگاهشُ بین چهار پسر چرخوند ، حتی پسری که پشت لوهان بود هیچ شباهتی به چانیول نداشت
نزدیک کای رسید : کای
نگاه کای روش چرخید : رسیدی
بکهیون : چانیول کجاست ؟
بک بوم از جاش بلندشد : زودتراز چیزی که انتظار داشتم رسیدی
نگاهی به بک بوم کرد : برای چی اومدید اینجا ؟ چانیول کوش ؟!
کای نگاهی به پشت سرش کرد : خب
بکهیون عصبی نگاهشون کرد : خب یکیتون حرف بزنه دیگه ؟
سهون : چانیول توی اتاقِ !
نگاه بکهیون سمت اتاقی رفت که سهون اشاره میکرد
مردمکای لرزونشُ روی سهون نگه داشت
بکهیون : بعنوانِ همراهِ دیگه ؟
و نگاهِ نگران و ترسیدشُ بینِ پسرا چرخوند
سهون انگار تنها کسی بود که جرعت داشت رو در روی بکهیون حرف بزنه
سهون : نه ... دقیقا به عنوان کسی که باید عمل بشه توی اون اتاق عمله
بکهیون گیج نگاهش کرد : چی ؟! ... یعنی ... چی ؟!
" نگرانیت بی دلیل نبود بیون بکهیون "
اون عوضی همیشه باید تورو نگران نگه داره
و بعدش توی ناراحتی غرقت کنه ...   "
لوهان با قدمای اروم سمتش رفت : بکهیون اروم باش لطفا ! چانیول امروز توی شرکت اسیب دید ! یانگ
لباشُ گاز گرفت و سرشُ پایین انداخت
بکهیون منتظر نگاهش کرد : اون حرومزاده
سهون : با چاقو توی پهلوش زده !
تند اضافه کرد : البته حالش خوبه !
سریع تر اضافه کرد : تا جایی که میدونیم ! الان چندساعتیِ توی اتاق عمله
نگاهشُ از سهون گرفت و به کای نگاه کرد
بکهیون : چی ... چی میگه کای ؟!
کای چشمای سرخ شدشُ از بکهیون گرفت و سرشُ پایین انداخت
کای : فقط ... فقط چند دقیقه تنها بود ، اون حرومزاده تو آسانسور با چانیول تنها شد و چاقویی که نمیدونم از کجا آورده بود رو زده تو پهلوی چان
نیم نگاهی به بکهیون کرد : تا قبل از اینکه اورژانس بیاد بهوش بود اما
لباشُ تر کرد : اما هنوز توی اتاق عمله
عقب رفت اما وقتی تکیه گاهی پیدا نکرد اجازه داد پاهاش سست بشه اما لوهان که نزدیکتر بهش بود سریع سمتش دویید و قبل از افتادن گرفتش
لوهان : بک ... لطفا آروم باش
نگاهشُ به لوهان داد
بکهیون : حالش خوبه نه ؟!
حتی نفهمید کی اشک توی چشماش جمع شده
به دستِ لوهان چنگی انداخت : لطفا بگو ... بگو حالش خوبه ! بگو لوهان
لوهان سرشُ تکون داد و سعی کرد جلوی شکسته شدن بغضشُ بگیره
لوهان : اون نمیتونه خوب از اون اتاق بیرون نیاد ! باید خوب باشه !
بکهیون با اشکی که از گوشه ی چشماش سرازیر شد سرشُ پایین انداخت
____________________
دستشُ روی کمرِ بکهیون کشید
کای : برات ... یکم آب بیارم ؟!
سرشُ تکون داد و انگشتاشُ روی لباش فشار داد
کای : رنگت پریده بکهیون ! بگم پرستار
بکهیون : نه کای ... نه
نگاهی به لوهان کرد
بکهیون : اون ... کیه با لوهان ؟!
کای نگاهی به سهون و لوهان کرد
کای : سهون
سرشُ پایین انداخت : همسرِ لوهان
بکهیون : لو ... لوهان ازدواج کرده ؟!
سرشُ تکون داد اما قبل از اینکه بتونه چیزی بگه صدای درِ اتاق عمل باعث شد همشون برگردن و به دکتر و پرستاری که بیرون میومد نگاه کنن
بکهیون سریع از جاش بلند شد
بکهیون : دکتر ... حالش خوبه ؟!
دکتر نگاهی به بکهیون کرد
کای : پارک چانیول ، پهلوش زخمی شده بود
دکتر آهانی گفت : خب
نگاهی به هر 5 نفر کرد : حالش خوبه نگران نباشید ! بدنِ عضله ای و محکمی داره و همین باعث شد جلوی خونریزی بیشتر گرفته بشه و چاقو رو محکم نگه داشته ، خوشبختانه باعث شد که بتونیم از خطراتِ بیشتر جلوگیری کنیم
بکهیون تونست نفسِ راحته بقیه رو بشنوه
بکهیون : الان یعنی دیگه خطری تهدیدش نمیکنه ؟!
دکتر لبخندی زد : نه حالش خوبه خوشبختانه !
دستی به شونه ی بکهیون زد : منتقلش میکنن به بخش
بکهیون با نگرانی کمی این پا و اون پا کرد  : میتونم ... ببینمش ؟!
دکتر سری تکون داد : منتقلش کنن به بخش پرستار خبرت میکنه تا بتونی ببینیش
بکهیون : میشه ... زودتر ببینمش ؟!
سرشُ تکون داد : لطفا
دکتر نگاهی به چشمای ملتمسِ بکهیون انداخت
سمتِ پرستار نگاهی کرد : وقتی از اتاق عمل بردنش بیرون ببر تا ببینتش !
بکهیون : ممنونم ... واقعا ممنونم
_______________________
پشتِ سرِ پرستار قدمای بلند برداشت
پرستار جلوی اتاقک وایستاد : فقط سریع لطفا ، باید منتقلش کنیم
بکهیون " چشم " ی گفت و از کنارِ پرستار رد شد و واردِ اتاق شد
چانیول روی تخت خوابیده بود
بالا تنه ی لختش کامل توی دیدِ بکهیون بود و قفسه ی سینش به آرومی بالا و پایین میشد
چندتا پرستار هنوز بالای سرش بودن و بکهیون مطمئن بود نمیتونه ازشون بخواد که بیرون برن
پرستاری که همراهش اومده بود پشتِ سرش واردِ اتاق شد
پرستار : دکتر اجازه داد که این آقا برای چند لحظه بیمارُ ببینن
یکی از دکترا که جوون تر از دکترِ قبلی بود سمتشون برگشت
به بکهیون لبخند زد : نمیتونیم اینجا معطلش کنیم آقای
بکهیون در حالی که محتاجِ گرفتنِ دستای چانیول بود جلو رفت
آروم زمزمه کرد : بیون هستم
دکتر با لبخند سرشُ تکون داد : همراهمون بیا تا به بخش ببریمش و بعدش کنارش بمون ! باید زودتر منتقلش کنیم تا شرایطش تحتِ کنترلمون باشه
بکهیون به آرومی سرشُ تکون داد
دستشُ به لبه ی تخت فشار داد
دستای چانیول بینِ دستای دوتا پرستار بود
یکی در حالِ وصل کردنِ دستگاهی به انگشتش که بکهیون حتی نمیتونست اسمش رو حدس بزنه و دیگری دستِ چانیول رو گرفته بود تا رگش رو برای چندمین بار پیدا کنه و سرمش رو وصل کنه !
دکتری که توی اتاق بود بعد از نوشتنِ وضعیتِ چانیول با قدمای بلندی سمتِ درِ طرفِ دیگه ی اتاق رفت
دکتر : ببریمش بخش
پرستارا با گفتنِ چشمِ آرومی کاراشون رو سریع تموم کردن و با گرفتنِ دو طرفِ تختِ چانیول سمتِ همون دری که دکتر رفته بود هدایتش کردن
و بکهیون به آرومی دنبالشون راه افتاد
_____________________
بک بوم با گرفتنِ برگه از دختری که پشتِ میز نشسته بود تشکری کرد و عقب رفت
بیون : بک بوما
با صدای پدرش انگار جونِ تازه ای گرفت
برگشت و به پشتِ سرش نگاه کرد
با دیدنِ پدرش حس کرد حالا میتونه مثلِ یه برادر نگرانِ چانیول باشه و دیگه لازم نیست خودش رو کنترل کنه
حالا میتونست برای نگرانی که بخاطرِ حالِ برادرِ کوچیکش داشت گریه کنه و به کسی تکیه کنه
بک بوم : بابا
و بدونِ هیچ حرفی خودشُ توی بغلِ پدرش که هم قدش بود جا کرد
بیون : کجاست بک بوما ؟! حالش خوبه ؟!
بک بوم با بغضی که انگار توی ثانیه ای خودشُ توی گلوش جا داده بود ، سرشُ تکون داد
بک بوم : بردنش به بخش ! بکهیون هم همراهش رفت !
سرشُ به شونه ی پدرش فشار داد
بک بوم : بابا ... ترسیده بودم ... اگه ... اگه چیزیش میشد چی ؟!
آقای بیون لبخندی زد : نگران نباش پسرم ، برادرِ کوچیکت خیلی قویِ ! اون با این چیزا از پا در نمیاد !
بک بوم هقِ آرومی زد و اجازه داد گرمای تنِ پدرش باعثِ ریختنِ اشکاش بشه
بیون : آروم باش پسرم ! خودت بهم گفتی حالش خوبه !
دستشُ روی موهای پسرِ بزرگش کشید
چانیول براش درستِ مثلِ بکهیون و بک بوم بود
پسرِ کوچیکش بود
شاید ارزشمندتر شده بود از وقتی که رفیقش فوت کرده بود و زن و پسرش رو دستش سپرده بود
بعد از چند دقیقه بک بوم با چشمای سرخ از بغلِ پدرش بیرون اومد
بیون : خوبی ؟
سرشُ تکون داد
بیون لبخندی زد و برگه ی فرمِ توی دستش رو گرفت
بیون : برو دنبالِ مادر و خالت ! بهشون نگو و فقط بیارشون اینجا ! چون هردوشون حالشون بد میشه پس بذار توی بیمارستان باشن که حداقل دکتری باشه که سریع بهشون برسه !
بک بوم سرشُ تکون داد
بیون : تو برو منم کارای بیمارستانُ انجام میدم
بک بوم : مرسی
بیون لبخندی زد : فکر نمیکنم لازم باشه واسه انجامِ کارای پسرم ازم تشکر کنی !
و با ضربه ی آرومی به شونه ی بک بوم از کنارش رد شد
کای که متوجه شده بود سریع سمتِ آقای بیون رفت تا همراهش باشه و سهون با گفتنِ " منم همراهِ بک بوم میرم " لوهان رو تنها گذاشت و سمتِ بک بوم رفت
_________________________
روی صندلی نشسته بود و با گذاشتنِ آرنجاش روی لبه ی تخت کمی سمتِ چانیول خم شده بود
دستِ چانیول رو بینِ دو دستش گرفته بود و هر چند ثانیه یکبار یکی از دستاشُ جدا میکرد تا موی چانیول رو کمی از پیشونیش عقب بده و دستِ گرمش رو ، روی صورتِ چانیول بکشه
کفِ دستِ چانیول رو به صورتش چسبوند
بکهیون : یولا ... لطفا زودتر چشماتُ باز کن
اشکش به آرومی سانت سانتِ پوستِ صورتشُ طی کرد و پایین رفت
بکهیون : نگاه کن ... بخاطرت دارم چقدر گریه میکنم ... بیدار شو و اشکامُ پاک کن بگو حالت خوبه !
سرشُ کمی کج کرد و لباشُ روی کفِ دستِ چانیول گذاشت
بکهیون : دستات سرده یولی !
دوباره دستای چانیول رو بینِ دستای خودش جا داد
بکهیون : باید زودتر بدنت گرم بشه
بلند شد و پتویی که پایینِ تخت بود رو برداشت و روی چانیول کشید
کمی خودشُ روی تخت کشید درجه حرارت و میزانِ بخارِ بُخورِ بالای سرِ چانیول رو بیشتر کرد
نگاهی به صورتِ غرقِ خوابِ چانیول کرد
بکهیون : این ماسکِ زشتِ سبز واقعا روی صورتت اضافست یولی 
روی صورتِ چانیول خم شد و لب هاشُ روی پیشونیِ چانیول گذاشت
بکهیون : لطفا زودتر بیدار شو و خوب شو تا این ماسکِ مزاحمُ از روی صورتِ جذابت بردارن !
صدایِ درِ اتاق باعث شد عقب بکشه و سمتِ درُ نگاه کنه
با دیدنِ پدرش حس کرد بغضِ توی گلوش سنگین تر شده و به هیچ شکلی نمیتونه اون بغضِ لعنتی رو دوباره قورت بده
پس فقط ساکت موند تا پدرش داخلِ اتاق بیاد و به آرومی بغلش کنه
بیون : خوبی بکهیونی ؟
سرشُ به معنای " نه " تکون داد و پدرش رو بغل کرد
بیون : حالش خوبه نه ؟!
بکهیون به آرومی زمزمه کرد : آره ... خوبه !
آقای بیون سرشُ تکون داد : پس برو پیشِ دوستات ، خیلی نگرانتن ! همچنین نگرانِ چانیولن ! برو پیششون و بهشون بگو برن استراحت کنن ! من بهشون گفتم گوش ندادن ! گفتن نگرانن
بکهیون به آرومی " باشه " ای گفت و از بغلِ پدرش بیرون اومد
با نگاهی به چانیول برگشت و با قدمای آروم از اتاق بیرون رفت
____________________
نگاهشُ چرخوند با دیدنِ کای قدماش ثابت موند
کای با نگاهی به ایستادنش باقیِ راهُ طی کرد و درست وقتی که بکهیون رو بینِ بازوهاش گرفت صدای هق هقِ بکهیون رو توی گوشش شنید
انگشتای کشیده ی بکهیون به پیراهنِ جدیدش چنگ زدن و کای هر لحظه بیشتر خیس شدنِ سرشونه هاشُ حس میکرد
بکهیون : ت ... ترسیدم کای
هق زد : فکر ... فکر کردم ... از ... از دستش ... دا ... دادم ! فک ... فکر کردم ... دیگه قرار ... نیست ... چش ... چشمای ... درشتُ ... خوشگلشُ ... ببینم
سرشُ بیشتر به شونه های کای فشار داد
بکهیون : ک ... کای ... اگه ... اگه چیزیش ... چیزیش میشد ... م ... من .... من میمیردم
کای : هیشش
دستشُ روی موهای بکهیون کشید : اون حالش خوبه عزیزم ! داره نفس میکشه ! فقط داره استراحت میکنه ! استراحتی که بهش تحمیل شده !
روی موهای بکهیونُ بوسید
کای : اون حالش خوبه پس دیگه خودتُ اذیت نکن
بکهیون کمی عقب کشید و به چشمای کای نگاه کرد
بکهیون : فکر کنم ... حق با تو بود
به چشمای کای خیره شد : من ... عاشقشم !
______________________
خانم پارک نگاهِ نگرانشُ توی بیمارستان چرخوند
خانم پارک : بک بوما نمیخوای بگی برای چی منُ آوردی اینجا ؟
بک بوم فقط در سکوت به راهش ادامه داد و اجازه داد مادرش و مادرِ چانیول پشتِ سرش راه بیان و جسیکا که توسطِ سهون فهمیده بود با چشمای سرخ کنارِ سهون حرکت کنه
خانم بیون : بک بوما تو واقعا نمیخوای چیزی بگی ؟ بکهیون و چانیول حالشون خوبه ؟! چرا نمیگی برای چی اومدیم اینجا ؟
بک بوم : من ... آخه
اما صدای آقای بیون باعث شد حرفش نصفه بمونه و سمتِ پدرش برگرده
و دیدنِ قامتِ آقای بیون باعث شد دلشوره ی دو خواهر قد به آسمون بده و بی تاب نگاهشونُ روی بیون بچرخونن
خانم بیون : چیشده ؟ برای چی اومدین اینجا ؟!
خانم پارک یه قدم جلو رفت : چانیول و بکهیون کجان ؟!
آقای بیون : نگران نباشید حالشون خوبه
وسطِ دو خواهر قرار گرفت و با گرفتنِ شونه هاشون سمتِ ردیفِ صندلیا کشوندشون تا باهاشون صحبت کنه
و بک بوم همراهِ سهون و جسیکا عقب وایستاد
و اجازه داد دقیقه ی بعد جسیکا با هق هق توی بغلش جا بگیره و آروم گریه کنه
_________________________

Love me like you doOnde histórias criam vida. Descubra agora