_آهههه... جووون!
با جمع کردن شونه اش، سعی کرد گردن حساسش رو از لب های خیس و حریص سوهو دور کنه.
_ دارم حرف میزنم!
سوهو خمار و خندون عقب کشید.
+ فک میکنی در حال حاضر، اهمیتی داره؟
نگاه بی حسش رو بهش دوخت.
_ ممنون از توجه ات! میدونی جون؟! دارم به این فکر میکنم که من برای تو فقط یه هوس زود-
سوهو نذاشت ادامه بده. اون مرد گنده، گاهی درست مثل پسربچه ها بهونه گیری میگرد و فقط با یه بوسه میشد حواسش رو پرت کرد. درواقع این، تنها نقطه ضعفش بود. نقطه ضعفی که سوهو، از برش بود. فقط اون.
چشمای خمارش، بین بوسه بسته شد و حواسش، کاملا از عصبانیتش پرت شد. این کار سوهو بود. پرت کردن حواسش از تموم دنیا.
وقتی لب های سرکشش، دوباره سمت گردنش رفت، آهی از بین لب های خیسش، فرار کرد و سوهو رو حریص تر کرد.
با فاصله کمی از صورتش، همونجور که نفس نفس میزد، بهش خیره شد.
+ بنظرت... الان... کسی تو اداره هست؟
خندید.
_ همه هستن جون... خودت دستور دادی باشن.
سوهو ناامیدانه آهی کشید. دستاش رو دو طرف بدن مرد دیگه ستون کرد و سرش رو پایین انداخت.
+ عجب غلطی کردم.
با تقه ای که به در خورد، بلافاصله صاف ایستاد و صدای بم شده اش رو صاف کرد.
مرد دیگه فقط ریز ریز میخندید.
+ مرض... بیا تو!
نیم نگاهی به خنده های دلبرانه ی معشوقش انداخت و اخمی بین ابروهاش نشست. باید ظاهرش رو حفظ میکرد. اما اون لعنتی همیشه به چالش میکشوندش.
در باز شد و بکهیون، با شیطنت، اول سرک کشید و بعد از نگاهی که به دو مرد انداخت، وارد شد. احترام نظامی گذاشت و پرونده ی توی دستش رو سمت سوهو گرفت.
بک: تکمیل شد قربان. بنظرم بقیه اش و بذاریم برای فردا که شماهم بتونین باخیال راحت به کارتون برسین.
سوهو پرونده رو از دستش کشید و نگاه جدیش رو بین دوتا مرد خندون چرخوند.
+زبون درازی نکن بیون! بگو تموم پرونده ها باید همین امشب، تکمیل شده، بایگانی شه! کم کاری نبینم وگرنه جریمه میشید.
بکهیون که تازه چشمش به مارک روی گردن پسر دیگه افتاده بود، درحالی که سعی میکرد جلوی خنده اش رو با کشیدن لباش تو دهنش بگیره، احترام گذاشت و سمت در رفت. بلافاصله بیرون پرید و صدای پقی زیر خنده زدنش، به گوش دونفرشون رسید.
سوهو با همون اخم کمرنگ رو به پسر دیگه کرد.
+ چی بهش گفتی؟!
خندید و دستی به گردنش کشید.
_ فکر کنم باز زیاده روی کردی سرگرد سکسیم.
سوهو توجهش به گردنش و رد کمرنگ روش، جلب شد و لبش رو به دندون گرفت.
+ لعنتی.
بلافاصله سمتش هجوم برد و روش خیمه زد.
+ پس بذار کارم و تموم کنم... حالا که همه قراره بفهمن... از کار نکرده... دلم نسوزه.
بین بوسه های خیسش رو گردن داغ پسر تو بغلش، زمزمه کرد و دوباره آهش رو از بین لباش، بیرون کشید.
با تقه ای که دوباره به در خورد، همونجور که به زمین و زمان فحش میداد، خودش رو عقب کشید و روی صندلیش پرت کرد.
پسر دیگه نفس لرزونی کشید و روی میز نشست. حواسش کاملا پرت شده بود و قلبش، تند میزد.
+ احمقای بی مصرف دیوث! گمشو تو!
چانیول که از فشار خنده، سرخ شده بود،با سر داخل اومد. بعد از احترام نصفه نیمه ای که گذاشت، پرونده ی دیگه ای رو سمت سوهو گرفت و دستش رو جلوی دهنش نگه داشت.
سوهو اما با حالت خنثی و بی حسی بهش خیره بود.
+ دردتون چیه؟!
پسر دیگه، از روی میز پایین پرید، بازوی چانیول رو گرفت و از اتاق بیرون برد. با دیده شدنش توسط تیم تحقیق، صدای خنده بلند شد. اون فقط با بی حسی تماشاشون میکرد.
چانیول رو به وسط سالن هول داد و دستش و پشت کمرش بهم قلاب کرد و صاف ایستاد.
همهمه و خنده ها بلافاصله خوابید. چانیول و بکهیون صاف ایستادند و به بقیه هم اشاره کردند همون کار و بکنن.
کیونگسو و لی هم بلافاصله بلند شدن و احترام گذاشتن.
نگاه جدیش رو بینشون چرخوند.
_ دقیقا کی بهتون گفت، هر پرونده ی کوفتی ای که کامل شد، دستتون بگیرین و بپرین تو اتاق؟!... منتظر کارت صدآفرینین؟!... شیرین بازی دیگه ای نمونده باهاش شگفت زده مون کنین؟!
بکهیون لبش رو گاز گرفت و چانیول، نیم نگاهی به بقیه انداخت.
دو نفر دیگه، ساکت به پشت سر سرگرد دومشون، خیره شده بودن.
_ صددفعه هشدار دادم باعث خجالتش نشین اما انگار تو گوش هیچکدومتون نرفته... انقدر بانمک شدین که نیشتون داره جر میخوره! بار دیگه این موضوع تکرار بشه... باهاتون برخورد میکنم. شنیدین چی گفتم؟!
جمله ی آخرش رو با صدای بلندی گفت و بلافاصله احترام نظامی و "بله قربان" ای از چهار نفر تحویل گرفت. سمتشون قدم برداشت و خودشو روی یکی از صندلی ها انداخت.
_ اوضاع چطوره؟
بقیه که متوجه شدن، شبکه عوض شده، بلافاصله سرجاشون نشستن.
لی: حدست درست بود. همش با هم میخونه. اینو ببین.
به دوتا عکسی که جلوش چیده شد، خیره شد. همونجور که فکرش و میکرد.
بک: روش قتلا همه یکسانه. خیلی حرفه ای تمیز. بی نشونه بودن جنازه ها، امضاشه.
چان: اونقدر کارش و تمیز انجام میده که حتی اجازه نمیده قتل و به کس دیگه ای نسبت داد. خیلی کارش درسته.
نگاهش رو به چانیول دوخت و اون خودش رو جمع و جورتر کرد.
_ کجای گرفتن جون آدما برات درست بنظر میاد پارک؟!
چان: ببخشید قربان.
بلافاصله سرش رو پایین انداخت.
سرگرد، نگاهش رو دوباره به عکس های روی میز داد.
_ بایگانی منم... پرونده ها جای دیگه ای نمیرن. حواستون باشه.
نگاهی به ساعتش انداخت.
_ تا دو ساعت دیگه جمع و جورش کنین. میریم شام. دیروقته.
از جا بلند شد و سمت اتاق رفت. با ترک اون محل، نفس به سینه های بقیه برگشت.
بک: پوووف... دوشخصیتیه... شایدم بیشتر.
چانیول آروم خندید.
چان: بالاخره یکی از پس ما باید بربیاد، یانه؟
همشون رو به خنده انداخت.
کیونگسو: بجنبین دوساعته جمعش کنیم. من دیگه اول هفته حوصله ی اینارو ندارم.
با بد خلقی گفت و سر هر چهارنفرشون، توی پرونده ها برگشت.
لی: اووو... این نیست... اینجا یه خط باریک رو گردن قربانیه. یعنی قبلش تلاش کرده خفه اش کنه.
چانیول توی پرونده سرک کشید.
چان: مقاومت نکرده؟
شیومین سر تکون داد.
لی: نه بابا... یه آدم با اون درجه الکل توی خونش، چه مقاومتی میتونه کرده باشه.
YOU ARE READING
Fantasma 🌙| ˢᵉᵏᵃⁱ | شبــــــــــح
Action🌀 ̶ᴄ̶̶ᴏ̶̶ᴜ̶̶ᴘ̶̶ʟ̶̶ᴇ̶̶s̶: sᴇᴋᴀɪ 🌙ᴋᴀɪʜᴏ 🌙 ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ 🌙ᴋʏᴜɴɢʟᴀʏ 🌙 ᴋʀɪsʜᴀɴ 🌙ᴠᴋᴏᴏᴋ &... 🌀̶ɢ̶̶ᴇ̶̶ɴ̶̶ʀ̶̶ᴇ̶: ᴀᴄᴛɪᴏɴ ⭐ᴅʀᴀᴍ ⭐ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs⭐ ᴀɴɢsᴛ⭐ ʀᴏᴜɢʜ⭐ ɴᴄ+②①🔞 🖊 چی باعث میشه اوه سهون، پسر مفقود نخست وزیر سابق، تبدیل به #شبح قاتل مخوف سئول بشه ⁉️ و به تی...