ғᴀɴᴛᴀsᴍᴀ 🌙ᴘ③

581 98 280
                                    

کلافه دستی تو موهاش کشید و از اونی که بود، بهم ریخته ترش کرد. به آرنجاش تکیه داد و آهی کشید. سرش رو روی دستاش، روی میز گذاشت. چند ثانیه بعد، موهاش داشت با نوازش انگشت های ظریفی، مرتب میشد.

ناله ی بیقراری کرد و سرش رو چرخوند. میدونست اون منبع آرامش، کیه.

سوهو به صندلیش تکیه داد و بوسه ای به پشت گردنش زد.

+ خیلی داری به خودت فشار میاری جونگ... تو اون کاغذا دنبال چی میگردی آخه...؟

آروم از حصار آغوش سوهو بیرون اومد و از روی صندلیش بلند شد. با چشمایی که سرخ بود و خستگی ازش میبارید،به سوهو خیره شد و لبخند محوی زد.

_ قول میدم زود حلش کنم جون... یکم دیگه... باشه؟

چانیول با کوهی از پرونده وارد اتاق شد و به سختی، روی میز گذاشت. در حالیکه نفس نفس آرومی میزد، نگاه نگرانش رو به صورت کای دوخت.

چان: بنظر خوب نمیای.

جونگین روی میز خم شد و آهی کشید.

_ بس کنین. خوبم. بقیه پرونده ها؟

چانیول بعد از پوفی که کشید، جوابش رو داد.

چان: بک داره جداشون میکنه. میاره. بیایم کمک؟ ما دیگه کاری اونور نداریم.

کای سمت میز رفت و برای خودش قهوه ریخت و در جواب چانیول سر تکون داد.

_ از شما برنمیاد. میتونین برین. خودم تمومش میکنم.

لیوان رو سمت لبش برد و از داغیش، هیسی کشید. سوهو نگران سمتش رفت اما با حرف کای، سر جاش خشک شد.

+ قهوه! لعنت به من!

لیوان و تقریبا روی میز پرت کرد و با قاپیدن کتش از روی صندلی، با سرعت از اتاق و بعد از اداره خارج شد.

**

سرش رو بالا گرفت و به کافی شاپ تقریبا متروکه ی طبقه ی دوم ساختمون روبرویی بار، خیره شد. تازه فهمیده بود چرا هربار که از کنار اون مرد رد میشد، ته مایه ای از بوی قهوه، مشامش رو پر میکرد.

اعتراف میکرد اگر کیونگ، طی حل پرونده ی قتل پسر وزیر، به اون لکه ی خونی هلالی شکل، جایی دور تر از جسد، اشاره نکرده بود، ذهنش هم سمت اون چونه ی باریک و گونه های پهن صورت هلالی شکل اوه سهون، نمیرفت. چه برسه به اینکه تو صدم ثانیه تحلیل کنه اون فرد خود شبحه و تمام مدت زیر نظرشون داشته.

قبل از اون، اون مرد تنها گوشه ی بار، فقط یه جذاب گوشه گیر بود که به مارتینی علاقه داشت. و البته خیلی هم فضول بود.

یه دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد و دست دیگه اش رو توی موهاش کشید. سمت در زنگ زده ی ساختمون قدم برداشت و واردش شد. خواست از پله ها بالا بره که لحظه ای بعد کلتش رو که طی چرخش 180 درجه ای، رو به صورت اون گرفته بود، به کناری پرت شد و به نرده ها چسبید.

Fantasma 🌙| ˢᵉᵏᵃⁱ | شبــــــــــح ‌‌ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora