سوهو بعد از احترام شل و ولی که گذاشت، با عصبانیت رو به جونگین کرد.
+ دقیقا داری چه غلطی میکنی جونگ؟!
جونگین دستش رو ول کرد و تلخندی زد.
_ کاری که توش تخصص دارم... محافظت از تو.
ابرو بالا انداخت و شکلک دراورد اما سوهو عصبانی تر از همیشه، حتی لبخند هم نزد.
+ متوجه اهمیت موضوع شدی؟! میدونی چقدر میتونه خطرناک باشه؟؟ اصلا متوجه شدی جونت ممکنه به خطر بیفته و اینبار اصلا شوخی ای در کار نیست؟!
داد میزد اما جونگین در جوابش، فقط سر کج کرد و لبخند زد.
_ منم عاشقتم عزیزم... و باید بگم اگه نمیدونستم، الان ممنوع العملیات نبودی سکسیه بداخلاق!
همونجور که دور مبل میدوید تا هدف ضربه ی سوهو نشه، باخنده های از ته دل، تماشاش میکرد که چطور رنگ صورتش عوض میشه و در حال انفجاره.
از کارش راضی بود. اونجوری، دیگه انرژی ای براش نمیموند که بخواد دوباره مخالفت کنه. وقتی سر موضوعی، زیاد دست و پا میزد، ناخودآگاه براش کم اهمیت تر میشد.
امیدوار بود، دوباره بحث اون کار جونگین رو وسط نکشه. اولین بار نبود. هر عملیات به ظاهر خطرناکی، همین کار رو میکرد.
حفاظتش از سوهو، تنها هدف زندگیش بود.
سوهو که از نفس افتاد، سمتش رفت و تو بغل کشیدش. با لبخند سرش رو بوسید.
_ ششش... آروم عزیزم... اینم مثل قبلیاس... فقط یکم اسمش گنده تره... یه چیزایی تو ذهنمه... فقط باید کمکم کنی.
سوهو نفس نفس زنون، توی گردنش فرو رفت و در جوابش فقط فشار انگشتاش و رو پشت یقه اش، محکمتر کرد.
میتونست اعتماد کنه ولی مگه خیالش راحت میشد؟!
هر عملیاتی که جونگین رو بدون اون فرستاده بودن، یکبار روح از تنش خارج شده بود، تا دوباره تو آغوش بگیرتش.
میترسید. از هرچیزی بدون اون میترسید. چه زندگی، چه مرگ.
جونگین همونجوری که توی بغل نگهش داشته بود، سمت مبل بردش و کنار خودش نشوند. صورت ظریفش رو یک دستی قاب گرفت و با لبخند تماشاش کرد.
_ کدوم تاپی به نازیه توئه اخه...؟
سوهو پلک زد. ناخودآگاه لبخندی روی لب هاش نشست.
انگشتش رو به گردن حساس جونگین کشید.
+ کدوم بیبی ای به سکسیه تو...؟
جونگین خندید و شونه اش رو جمع کرد.
_ بیبی نیستم جوووون!
با خنده گوشش رو کشید.
+ تو واسه من از هر بیبی ای بیبی تری کوچولو.
اعتراضی نکرد. برای سوهو همیشه بچه بود. این رو خودش میدونست و اعتراضی نداشت. درواقع اون بچگی رو دوست داشت. تنها کسی که براش بچگی کرده بود، اون بود.
بقیه ی مواقع باید محکم وایمیساد تا سوهو فکر نکنه ضعیفه. اون نمایش طولانی، تبدیل به عادت و جزئی از وجودش شده بود.
بک: خب؟!
جونگین با پشت انگشت ضربه ای به پیشونیش زد. بک با دادی، پیشونیش رو مالید و با اخم بهش خیره شد.
جرات نداشت به سرگرد کای چیزی بگه. اون آدم حتی پتانسیل این رو داشت که تک تکشون رو توی انفرادی بندازه.
_ خنگ بازی درنیارین. میگم این هلال محو، تو همه ی قتلای مشابه بوده. چنتاشون در اثر بی دقتی افراد، سر صحنه جرم، خراب شده ولی میشه اثرش و با اشعه پیدا کرد.
چان: خب؟!
جونگین با ناباوری نگاهش رو بین دونفرشون چرخوند.
_ باورم نمیشه دارم با موجودات احمقی مثل شما کار میکنم! ماه! شبح! شب! چیزی رو توی اون مغزای پوکتون شکل نمیده؟!
لی: ولی شبح شب که یه افسانه اس. شایعه ایه که واسه قتلای پاک نوشتن. وقتی هیچ نشونه ای نیست.
جونگین شدیدا میل به زدن تک تکشون داشت.
_ کی گفته این شایعه و افسانه اس؟!
کیونگسو: تیم قبل از ما.
جونگین نگاه عاقل اندر سفیهش رو روی چهره های گیجشون چرخوند.
_ خب بنظرتون چرا؟!
سوهو سری به تاسف تکون داد و به جمعشون ملحق شد.
+ چون نتونستن حلش کنن. دقیقا باید روی هوش کدومتون حساب کنم؟!
جونگین با لبخند براش ابرو بالا انداخت و اخم های در هم سوهو، باز شد.
+ صد البته.
خودکار رو سمت چانیول و بکهیون که درحال خنده های زیرزیرکی بودن، پرت کرد و هردو بلافاصله صاف نشستند.
+ جفت گیری دلقکاس اینجا. خب...
روش رو سمت جونگین چرخوند.
+ پس میگی اینا کار شبح شبه؟!
به پرونده ها اشاره کرد و لی، اولین پرونده رو قاپید.
لی: پس چرا من نمیفهمم؟!
چانیول پرونده رو از زیر دستش کشید و جلوی خودش گذاشت.
چان: چون تو کای نیستی.
سر تکون داد و سرش رو تو پرونده فرو برد.
گیج به عکس ها نگاه کرد.
چان: البته منم نیستم.
لی هنوز درگیر جای خالی پرونده ی جلوش بود.
بکهیون هم کنار چانیول توی پرونده فرو رفته بود و دنبال نشونه ای که شنیده بود، میگشت. اما هیچ کجای اون عکس و نوشته ها، چیزی در باره اش نوشته نشده بود.
کیونگسو سخت توی فکر بود. سر دو سه تا صحنه، یک چیزایی دیده بود، اما دقیق نشده بود. مطمئن بود تا کای از چیزی اطمینان نداشته باشه، با قطعیت بیانش نمیکنه. پس تلاش میکرد به یاد بیاره.
کیونگسو: چان! سر صحنه ی جرمی که دوتا پسر وزیر باهم کشته شده بودن! یادته؟؟
چان گیج، سرش رو بالا گرفت. سعی کرد تمرکز کنه.
چان: دو تا لکه ی خون رو زمین بود! یادمه! ولی خب... چه ربطی داره؟!
سوهو و جونگین و کیونگ، کلافه سر تکون دادن و سر بک و لی، بین چان و سو در حال چرخیدن بود.
کیونگ: شکل لکه ها... یادت نیست؟؟ خیلی تمیز کشیده شده بود. یکم فکر کن.
جونگین، آرنج هاش رو روی میز گذاشت و سرش رو بین دوتا دستش گرفت.
چانیول بالاخره با مکث نسبتا طولانی، طبق عادتش تو حل مسائل، بشکنی زد و خندید.
چان: یادمه! سر صحنه ی جرم رییس شبکه ی رادیویی ام شبیهش بود! لعنتی... اونقدر ریز بود که حتی یادم میرفت بهش توجه کنم.
_ درواقع یه قطره خون، جایی که نباید افتاده و مهم تر از همه، شکل یه هلال ماهه. اگه دقت کنین تو همه ی عکسا هست و تموم قتلا، روز هفتم ماه قمری و وقتی دقیقا ماه به وسط آسمون میرسه انجام شده. بهترین زمان. چون اون موقع یه آدم، هم میتونه خواب باشه، هم بیدار. میتونه مهمونی باشه... میتونه ام مهمونی بگیره... اگه سروصدایی بشه، جلب توجه نمیکنه و هیچ رفت و آمدی، مشکوک نیست... این برنامه ریزی حساب شده، کار هرکسی نیست.
+ ده سال... 153 تا قتل... هیچکدوم آدم معمولی نبودن... و البته سابقه ایم نداشتن... ولی چیزایی تو خونه هاشون پیدا میشه که مسئله سازه... حس میکنم داره دنبال خودش میکشونتمون.
نگاه دقیقی به چهره های غرق فکر افسراش انداخت و روی صورت جونگین مکث کرد.
+ انگیزه اش چی میتونه باشه؟!
جونگین، همونجور که از جا پرید و سمت خروجی رفت، جوابش رو داد.
_ بذار از خودش بپرسیم.سوهو فقط فرصت کرد با نگاه بهت زده دنبالش کنه.
******
سومین شات تکیلاش رو بالا داد و هیسی کشید. میدونست حالش بد میشه ولی چاره ای نبود. باید خودش رو سرگرم میکرد تا " اون" برسه.
نگاه خمار شده اش رو دور بار چرخوند و با ورود شخصی به داخل، خشکش زد.
نگاهشون بهم گره خورد. در حد 2ثانیه. همون چشم های کشیده و ابروهای تیز. موهای مشکی لخت و زخم هلالی شکل روی گونه اش. پوست سفید و یکدست. قد بلند و هیکل ورزیده. شونه های پهن و کمر باریک.
این ها پردازش جونگین تو همون دو ثانیه و یک ثانیه بعدش، برای قطع اون ارتباط بود.
سرش رو چرخوند و صاف نشست. میدونست صندلی کناریش تا چند ثانیه بعد، به عقب کشیده میشه و اون شخص، کنارش میشینه. مارتینی سفارش میده و تموم وقتش رو صرف بازی با حلقه های زیتونش میکنه، اما درواقع داره به بحث اون ها گوش میده.
پوزخندی زد و با شنیدن صدای پایه های صندلی، روی کف پارکت، سرش رو به سمت مخالفی که پیش بینی کرده بود، چرخوند.
مرد، روی 3تا صندلی اونورتر از جونگین نشست و وقتی بار من سمتش رفت، ودکا سفارش داد. پوزخند غیرضروری ای زد و سرش رو سمت جونگین چرخوند.
جونگین با اتصال دوباره ی اون نگاه، اخم کمرنگی کرد.
× تلخه.
بعد از مزه کردن نوشیدنیش، رو به جونگین گفت.
_ مارتینیم تلخه.
با نیشخند محوی گفت و ابرو بالا انداخت.
× تکیلاام همینطور.
با اشاره چشم و ابرو به شات خالی جلوی جونگین جواب داد.
_ حواست به همه چیز هست.
تمسخر کمرنگی تو لحن کلامش بود.
× عادت کاریمونه.
دست های جونگین روی پیشخوان مشت شد و مرد، نیشخند کوچیک پیروزمندانه ای زد.
_ کار من و با خودت شبیه ندون.
هشدار دهنده و سرد گفت. درنقش سرگرد کیم کای.
× خودت و گول نزن کیم جونگین... فرق کارمون، فرق مارتینی و تکیلاس... یکیش میگیرتت... یکیش زمینت میزنه... اما با جفتش مست میشی.
با لبخندی گوشه لبش، درحال بازی با محتویات لیوانش گفت، یک قلپ ازش خورد و هیس کشید.
جونگین فقط با اخم نگاش میکرد.
_ جات و عوض کردی پر حرف شدی اوه سهون.
مرد نیم نگاهی بهش انداخت.
× اون آدمی که اونجا میشست، امروز نیومده.
YOU ARE READING
Fantasma 🌙| ˢᵉᵏᵃⁱ | شبــــــــــح
Action🌀 ̶ᴄ̶̶ᴏ̶̶ᴜ̶̶ᴘ̶̶ʟ̶̶ᴇ̶̶s̶: sᴇᴋᴀɪ 🌙ᴋᴀɪʜᴏ 🌙 ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ 🌙ᴋʏᴜɴɢʟᴀʏ 🌙 ᴋʀɪsʜᴀɴ 🌙ᴠᴋᴏᴏᴋ &... 🌀̶ɢ̶̶ᴇ̶̶ɴ̶̶ʀ̶̶ᴇ̶: ᴀᴄᴛɪᴏɴ ⭐ᴅʀᴀᴍ ⭐ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs⭐ ᴀɴɢsᴛ⭐ ʀᴏᴜɢʜ⭐ ɴᴄ+②①🔞 🖊 چی باعث میشه اوه سهون، پسر مفقود نخست وزیر سابق، تبدیل به #شبح قاتل مخوف سئول بشه ⁉️ و به تی...