ғᴀɴᴛᴀsᴍᴀ 🌙ᴘ ⑦

497 103 438
                                    

☆ستاره دادن به پارت رو فراموش نکنید☆



-دستتو بکش بیون بکهیون! بخدا قسم یه هفته ی تموم میندازمت تو انفرادی و غذا بهت نون و خیار میدم! گفتم بهم دس نزن و اون کت کوفتیو رد کن بیاد!

صدای نعره اش سالن رو برداشته بود. پرستارها با کنجکاوی به در اتاق سرک میکشیدند و تا اخم محافظ های کنار در رو نمیدیدن، بیخیال نمیشدن.

همونجور که همه درگیر اون مامور پرسروصدای پلیس بودن، مردی با قدم های محکم و بلند وارد راهرو شد و سمت همون اتاق قدم برداشت. همراه هاش، چند قدم عقب تر حرکت میکردن.

جو سالن زیر و رو شده بود و ترس، توی دل تموم حضار افتاده بود.
با باز شدن در توسط مرد، صدای دادو فریاد درون اتاق، لحظه ای فروکش کرد اما طولی نکشید که دوباره، گوش های کنجکاو رو مشتاق دونستن بیشتر کرد.

بکهیون با باز شدن در، از تخت بیشتر فاصله گرفت و احترام نظامی گذاشت اما جونگین که لحظه ای مکث کرده بود، اینبار مرد رو مخاطب نعره هاش قرار داد.

- بهشون بگو لباسام و بدن جونمیون! باید شبح و بگیرم! از کی تاحالا جرات میکنین روی حرف من-

هر صدای نفس کشیدنی اون لحظه اضافی بود. انگار هرکدوم از موزاییک و کاشی ها از جونمیون سیلی خورده بودن.

دست سالم جونگین روی صورتش نشست و با ناباوری پلک زد.

هیچکس کوچکترین حرکتی نمیکرد. دهن بکهیون و چانیول باز مونده بود و کیونگسو، سرش رو پایین انداخته بود.

توی چشم های آتشین جونمیون، اشک حلقه زده بود و نفس های سنگین میکشید.

اولین کسی که اون سکوت سنگین رو شکست، جونگین بود که پوزخند تیزی زد و بلافاصله بعدش، سیلی دوم رو خورد.

قطره اشکی از چشم چپش چکید و با ناباوری به جونمیونی که از عصبانیت تقریبا سرخ شده بود، خیره شد.

دست آسیب دیده اش رو بالا اورد و با ناباوری به طرف دیگه ی صورتش کشید. اونقدر مات شده بود که حتی درد زخم تازه بخیه شده اش رو حس نمیکرد.

صدا از هیچ جنبنده ای درنمیومد و تک تک عناصر اون فضا، پیش خودشون آرزو میکردن که کاش همون جا و همون لحظه، به نوعی ناپدید میشدن.
دقایقی به سکوت گذشت و زمان، قفل زبان هردوشون رو باز کرد.

× کیم جونگین... با حکم رسمی تعلیقت میکنم... تا اطلاع ثانوی-

- حقش و نداری.

اونقدر اروم این جمله رو گفت که نگاه ها، با تعجب سمتش برگشت. اون مرد این قابلیت رو داشت که در لحظه، با عکس العمل هاش، همه رو متعجب کنه.

همون لحظه از روی تخت بلند شد و نیمه برهنه، درحالیکه روپوش بیمارستان رو از تنش دراورده بود، قدمی سمت در برداشت.

Fantasma 🌙| ˢᵉᵏᵃⁱ | شبــــــــــح ‌‌ Where stories live. Discover now