ғᴀɴᴛᴀsᴍᴀ 🌙ᴘ⑤

517 91 134
                                    

سئول، پایگاه لونا ۹می ۲۰۱۹

پرونده ها رو خیلی سریع مرور میکرد و روی ستون دومی میذاشت. اعضای تیم هرازگاهی نیم نگاهی به کای مینداختن و بعد از اون نگاه پرسشی ای به هم.

سعی میکردن به همون دقت و سرعت بررسی کنن اما هر پرونده ی مختومه رو خود کای برمیداشت و بعد از یادداشت نه چندان مختصری ازش، روی دسته ی دیگه میذاشت.

حس حماقت داشت عصبیشون میکرد. حقیقت این بود که اون ها تیم عملیاتی قوی ای بودن اما برنامه ریزی و بررسی ها مختص سوهو و کای با همکاری کم کیونگسو بود.

بنابراین اون لحظه واقعا نمیدونستن باید چیکار کنن.
+ قهوه میخوام.
درحال یادداشت زمزمه کرد و نگاه نگران سوهو و ناباور بقیه رو روی خودش کشوند.
قبل از همه سوهو بلند شد و براش، توی لیوان مخصوصش، قهوه ی فوری اماده کرد. لیوان رو جلوش گذاشت و با اخم کمرنگی کنارش نشست.

یکی از برگه های یادداشتش رو برداشت و مشغول خوندن شد. دومی، سومی و همینطور تا آخری که همون لحظه، کنار گذاشته شده بود.

باورش سخت بود اما توی تموم اون کاغذها، فقط اسم شبح رو با خطی که دورش کشیده بود، بارها میتونست ببینه.
اون همه فشار و تحقیق، مختص شبحی بود که سوهو نمیفهمید به پرونده ی مافیایی زیر دستشون، چه ربطی میتونه داشته باشه. تازگی همه چیز توی ذهن جونگینش، حول شبح میچرخید اما سوهو نه تنها از ندونستن اذیت میشد، بلکه حس خوبی هم به این ماجرا نداشت و دلش مدام شور میزد.

درگیری عجیب جونگین، نگرانش میکرد. اولین بار بود اینجوری میدیدش و حس میکرد، داره عوضش میکنه. رابطشون حالا به نیمه های شب محدود شده بود و حتی قبل و بعدش، اون پسر به خونه نمیومد.

لب هاش رو با زبونش خیس کرد و کاغذ های یادداشت رو دسته کرد.
کاغذ تازه ی زیر دست جونگین رو کشید و به دسته اضافه کرد. میدونست کارش درست نیست ولی چاره ای نداشت.
نگاه جونگین، چندثانیه ای به جای خالی کاغذ خیره موند. بعد انگار که تازه به خودش اومده باشه، با تعجب، نگاهی به جمع که با حالتی نگران و ناراحت بهش خیره بودن، انداخت. سرش رو چرخوند و به سوهو، کنارش خیره شد و پلک زد.
- موضوع چیه؟
اروم پرسید و نگاهش رو به یادداشت هاش، بین دست های سوهو انداخت.
اخم سوهو بیشتر توی هم گره خورد.

دسته کاغذ ها رو روی میز کوبید و برای اولین بار، جلوی بقیه، سر سرگرد کایش، داد وحشتناکی زد.
× تو به من بگو موضوع چیه سرگرد؟!... دوروزه تمام، همه رو اجیر کردی که اخر سر این اطلاعات کوفتی رو راجع به شبح حرومزاده به من تحویل بدی؟! انگار یادت رفته باید چیکار کنیم! انگار یادت رفته درحال حاضر، گوشت قربونی دولتیم کیم جونگین! به خودت بیا! مجبورم نکن توبیخت کنم.
جونگین فقط پلک زد. به صندلیش تکیه داد و انگشت هاش رو توی هم گره کرد و نگاهش رو سمتشون چرخوند.
- کی تاحالا همچین چیزایی که گفتی، ازم دیدی رییس؟!
خیلی خونسردانه پرسید و نگاهش رو دوباره به صورت برافروخته ی سوهو داد.
از جاش بلند شد. یک دستش رو روی میز و دست دیگه اش رو پشت صندلی جونگین گذاشت و توی صورتش خم شد.
× همین نگرانم میکنه... اونقدر غرق شبح شدی که یادت میره کجایی و داری چیکار میکنی! هدفت و یادت رفته؟؟ جون تموم دولت مردامون تو دستای مائه و تو خودت و به یه دلیل کوفتی، تماما وقف اون افسانه کردی! دلیلت و بگو! زودباش میخوام بشنوم!
جونگین خیلی خونسردانه پلک زد.
- شبح همه چیزو میدونه.
مختصر گفت، دستش رو روی سینه ی سوهو گذاشت و با فشاری، اون رو عقب زد. برگه ها رو برداشت و دوباره بین پرونده ها فرو رفت.
تموم مدت اون ۴نفر با حیرت به اون عمل و عکس العمل، خیره بودن.

Fantasma 🌙| ˢᵉᵏᵃⁱ | شبــــــــــح ‌‌ Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz