51.

2.2K 431 52
                                    

رای؟؟

فصل پنجاه و یکم

وقتی چشم هاش رو باز کرد اون گردنی که چند دقیقه پیش داشت سعی می جین توجهش رو به نامجون برگردوند تا لحظه ای که پرشدن یه اسلحه رو شنید. نگاهش به مرد که هنوز اسمی نداشت برگشت و دید که مرد اسلحه ش رو به سمتش گرفته.

" من واقعا قصد نداشتم یه گلوله هم حروم تو کنم اما تو رو اعصاب تر از چیزی هستی که فکرشو کرده بودم. مطمئنم اگه به یه پات هم شلیک کنم هنوزم می تونیم خیلی گرون بفروشیمت و ... " نگاه خریدارانه ای به سر تا پای جین انداخت:" و خب یه مقدارم کارای دیگه... فکر نکنم رئیس اعتراضی داشته باشه."

جین صاف نشست و نفسش رو حبس کرد. شوکه شده بود احساس ترس، درد، رنج و پستی و خجالت همگی باهم بهش حجوم آوردن. این دیگه چه جور بازی ای بود؟ پس یعنی اون واقعا از قصر نبود؟؟

البته نه اینکه جین قصر رو بخواد، فقط اگه اون از قصر نبود می تونست به این معنی باشه که حالا نمیتونه کسی رو برای کمک به نامجون پیدا کنه!

مرد نیشخندی زد که دندون های زردش رو نشون داد:" شنیده بودم که از هر دختری خوشگل تری اما خب باید دید بدنت چه حسی میده..."

وقتی دست مرد به سمتش دراز شد جین دهنش رو باز کرد تا داد بزنه... اما...

کسی داد زد:" سرت رو بدزد!"

وقتی بدنش با یه دست به سمت پایین کشیده شد جین اونقدر زمان نداشت که کاری جز حبس کردن نفسش انجام بده و صدای تفنگ توی هوا پیچید. صدایی که بهش دستور داده بود سرش رو بدزده خیلی آشنا بود و باعث شد بدن لرزونش یخ بزنه... و حس بازویی که از پایین دور کمرش پیچ خورد دلش رو گرم کرد.

گردنی که سعی کرده نبضش رو پیدا کنه جلوی صورتش بود و پوست تیره ی نامجون جلوی دیدنش. منظره ای که هیچوقت تا اون لحظه خیال جین رو تا این حد راحت نکرده بود.

نامجون هیــــس خشمناکی کشید، بازوش همچنان بدن لرزون جین رو به خودش چسبونده بود و چشم های کشیده ش به مرد اسلحه به دستی که با ترس خالص بهش زل زده بود دوخته شده بود. هر چند که تیر بهش نخورده بود اما شوکی که ایجاد کرده بود به سهن فرصت می داد که نقشه بریزه.

" نامجونآ!" جین داد زد و شادی تمام وجودش رو پر کرد. ذهنش بی اختیار موقعیتی که توش بودن رو نادیده گرفت و فقط سرش رو محکم به سینه ی نامجون تکیه داد. بعد خودش رو بالاتر کشید تا سرش رو تو گردن گرم و امن نامجون بذاره... و بوسه ی کوچیکی روی گردن نامجون گذاشت.

نامجون یک نیم نگاه به جین کرد اما نگاه تندش هنوز روی دشمن بود که اسلحه ش رو به سمت شون نشونه رفته بود.

" تـ... تو... نباید ز...زنده بـ...باشـ...شی." مرد بیش از حد شوکه شده بود. نامجون جین رو رها کرد و با احتیاط از روی زمین بلند شد.

Pirate Prince Namjin Ver.Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang