Part19...jungkook

2.6K 309 18
                                    

... jungkook

تهیونگ همه تلاشش رو برای اثبات عشقش به من میکرد و من وقتی همین تلاش کردنش رو میدیدم نمیتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم چون اون با همه ی بدی هاش یه فرشته با بالهای سیاه بود و من اینو میدیدم اون فقط یکم زیادی زخمی و شکسته است و من میبینم که این عشق گرم بینمون چطور داره اون زخم های کهنه رو تیمار میکنه تهیونگ به محز اینکه از هواپیما خارج شدیم دستاش رو باز کرد و گفت:ال ای ... اینجا دنیای منه
لبخندی زدم و گفتم:من اولین بارمه میام آمریکا ... خیلی هیجان زده ام
-وای جونگکوک نمیدونی اینجا قدرعالیه ... امیدوارم بتونیم یه روز باهم توی یکی از اسمون خراش های اینجا باهم زندگی کنیم
-تو رویاهای بزرگی توی سرت داری تهیونگ
-آره بخاطر همینه که میخوام امشب یکی از اونا رو بدست بیارم
-چی؟
-باهم میریم کازینو
ابروهامو بالا دادم و گفتم:ولی ما تازه رسیدیم
-میدونم یکم استراحت میکنیم هنوز ساعت پنج بعدازظهره ... ما برای ساعت ده شب به بعد میریم ... تاحالا به یکی از اونا رفتی؟
سرم رو به چپ و راست تکون دادم و لبامو رو هم فشردم تا چال گونه ام رو به رخش بکشم و گفتم:نه ... حتی بهش فکر هم نکردم من فقط اونا رو توی فیلم ها دیدم
-وای پسر اونجا عالیه ...
دستم رو گرفت و اون خیلی مشتاق به نظر میومد تا حالا اینجوری ندیده بودمش درواقع این اولین بار بود و یه ماشین شاسی بلند مشکی اومد دنبالمون و تهیونگ اینجا هم راننده داشت ... پس اون خیلی نفوذ داره .. خیلی چیزها هست که درباره تهیونگ نمیدونم کاش قبل از اینکه رابطه ام رو باهاش جدی کنم اول باهاش بیشتر اشنا میشدم ...
.
.
.
وارد اتاقمون توی اون هتل مجللی که رزرو کرده بود شدیم .. محو زیبایی و دکور لابی هتل شده بودم ولی میخواستم جوری جلوه کنم که شبیه ندیده ها به نظر نیام و الان میفهمم زندگی طبقه بالا چطوریه و بااین لباسهای مارک داری که به لطف تهیونگ تنمه باید خیلی شیک و پولدار به نظر بیام از این فکر لبخندی زدم و تهیونگ چمدون ها رو گذاشت و نفس عمیقی کشید و گفت:
-اینم از اتاقمون ... فکر کنم به اندازه کافی راحت باشه
چشمامو گشاد کردم و توی دلم گفتم:به اندازه کافی ؟ ... اینجا محشره
اتاق رو برانداز کردم ... تمام سرویس اتاق خواب طلایی و سفید سلطنتی بود و تخت بزرگ و طلایی رنگ با سرویس خواب سفید رنگ روش توی اتاق خیلی برق میزد و یک پنجره بزرگ شیشه ای سرتاسر وجود داشت که از اون بالا میشد کل شهر رو دید و ارتفاع خیلی بالا بود و حالم رو یکم بد میکرد تهیونگ چمدون ها رو توی کمددیواری گذاشت و در ام دی افی براق و سفیدرنگش رو بست و گفت:
-بهتره بریم یه دوش بگیریم تا خستگیمون دربره ... من که واقعا بعد از این چندساعت به یک دوش اساسی احتیاج دارم
کیف دستیم رو روی تخت پرت کردم و همینطور که کتم رو از تنم در می اوردم گفتم:خیلی خب .. تو برو بعد از تو من میرم
تهیونگ لبخندی زد و خیلی عادی گفت:منظورم این نبود ... باید باهم بریم


Smut Ver ... Jungkook
تهیونگ قبل از من رفت و حموم رو حسابی داغ نگه داشته بود داشتم از استرس میمردم و دوست داشتم زمین دهن باز کنه و من برم توش ... این خواسته زیادی بود ولی نمیتونستم بهش نه بگم چون تهیونگ رو ناراحت میکردم و من تاحالا با کسی دونفره حموم نرفتم که الان بخوام با تهیونگ برم و این منو خجالت زده میکنه
وارد حموم شدم و تهیونگ هنوز با لباس بالای سر وان ایستاده بود و داشت به آب دست میزد تا مطمئن بشه گرمه یا نه دستام رو روی بازوهام گذاشتم بااینکه حموم بخار کرده و گرم بود ولی من از استرس میلرزیدم و تهیونگ دلیل این جمع شدنم رو فهمید و پوزخندی زد و سرش رو به چپ و راست تکون داد و به طعنه گفت:
-بعد از اینکه این همه باهم خوابیدیم هنوزم از من خجالت میکشی
لبمو گزیدم و سرم رو پایین انداختم و به طرفم اومد و لبه تیشرت سفید رنگم رو گرفت و از تنم بیرون کشیدش دستام رو بالا بردم تا راحتتر از تنم در بیاد زمزمه کرد:این فقط یه دوش ساده است ... قرار نیست به خودت بلرزی
با قیافه ای حق به جانب گفتم:من ... من نمیلرزم
درحالی که داشت پیراهن خودش رو هم درمی اورد گفت:اینو داری به من میگی که توی این چندماه مثل کف دست شناختمت؟
پوزخندی زد و شلوارش رو هم دراورد و بدون اینکه دیگه کمکم کنه سمت وان رفت و آهسته توش نشست و سرجام خشک شده بودم و تهیونگ تمام وان رو با آب و کف پرکرده بود و خیلی عادی به نظر میومد و وقتی دقت کردم دیدم روی سکوی سنگی طلایی رنگی که کنار وان قرار داره یک بطری شراب و دوتا جام وجود داره .. تهیونگ دروغ میگفت این یه دوش معمولی نیست ... کی موقع دوش گرفتن شراب میخوره ؟ زبونم رو به لپم چسبوندم و تهیونگ تا شونه هاش توی کف فرو رفت و بعد بهم نگاه کرد و گفت:
-میخوای با شلوار جین بیای تو آب؟
تازه به خودم اومدم و از دید زدن بهش دست برداشتم رضایت دادم تا یکم راحتتر باشم و کاملا لباسهام رو در بیارم روی زمین سرد و سرامیکی حموم قدم زدم و وارد وان شدم و پشت به تهیونگ نشستم تهیونگ دستش رو روی شونه ام گذاشت و منو به عقب تر هدایت کرد و کمرم رو به شکمش چسبوند و پاهاش رو دو طرفم قرار داد تا اذیت نشم و سرم رو عقب بردم و روی شونه اش گذاشتم و با دستای کفیش موهام رو نوازش کرد و گفت:
-اینجا زیادی آروم نیست ؟
دستام رو جلوی سینه ام جمع کردم و به خودم جمع شدم و گفتم:دوستش دارم
صداش خیلی آروم بود جوری که توی گوشم زمزمه میکرد و باعث میشد بیشتر از قبل به خودم بلرزم:تو هنوزم ازم ناراحتی؟
نمیتونستم دروغ بگم پس حرف توی دلم رو گفتم:تو دلم رو شکستی
-خواهش میکنم منو ببخش ... خب ؟ ... تو که باورم داری اینطور نیست؟
لبامو روی هم فشار دادم و چشمام رو بستم و گفتم:نمیدونم ... فرصت میخوام .. ما خیلی سریع پیش رفتیم و این برای هردوی ما بد شد ... ما هیچ شناختی روی هم نداشتیم
تهیونگ شونه هام رو گرفت و وادارم کرد که رو به روش بشینم و دستای خیس و کفیش رو روی صورتم گذاشت و منو به خودش نزدیک تر کرد و گفت:
-بیا دیگه درباره اش فکر نکنیم
سرم رو پایین انداختم و تهیونگ چونه ام رو با انگشت اشاره اش بالا اورد و بوسیدم ... چشمام رو بستم و همراهیش کردم یه بوسه ی طولانی و شیرین ... ازم جدا شد و دستش رو روی موهام کشید و گفت:خواهش میکنم .. دوستم داشته باش
توی چشماش زل زدم و اون دیده های آبی رنگش داشت عقلم رو ازم میگرفت به طرف خیز برداشتم و دستام رو دو لبه وان گذاشتم و محکم بوسیدمش تهیونگ دستش رو از زیربغلم رد کرد و کمرم رو گرفت و منم هر دو دستم رو روی صورتش گذاشتم و محکم نگهش داشتم و بعد از اینکه بوسیدم به سمت گردنش رفتم و صدای نفس های بلند تهیونگ رو با بوسیدن گردن سفیدش بلند کردم و تهیونگ منو کنار زد و جلو اومد و ایندفعه من به پشت توی وان افتادم تهیونگ خودش رو روی من کشید و پاهام رو دو طرفش قرار دادم و این که هردوی ما کاملا برهنه بودیم باعث خجالتم میشد ولی واقعا نمیتونستم خودم رو در برابرش کنترل کنم و اون آرزوی هر دختری بود و من حالا داشتمش و تهیونگ داشت برای بوسیدن من بی تابی میکرد دستام رو گرفت و بالا برد مچ هر دو دستم رو با یکی از دستاش گرفت و دست آزادش رو توی آب برد و روی ورودیم متوقفش کرد و من از اولشم همین حدس رو زدم که این فقط به یک دوش ساده ختم نمیشه تهیونگ انگشت هاش رو توی من فرو کرد که باعث شد از درد هیسی بکشم و چشمام رو روی هم فشار بدم وقتی شروع به حرکت دادن انگشت هاش کرد کنترل ناله هام رو از دست دادم و تهیونگ که آمادگی من رو فهمید فوری خودش رو جایگزین کرد و با اولین ضربه خیلی بی شرمانه فریاد زدم و سعی کردم دستام رو از قلاب دستش خارج کنم تهیونگ پا به پای من نفس نفس میزد و هیچ توجهی به سرعتش که باعث میشد آب و کف های توی وان روی زمین بپاشه نمیکرد از درد اشک چشمام بیرون اومد و یک رد از گوشه چشمم تا روی گوشم به جا گذاشت و تهیونگ با ناله بلند و کشداری خودشو خلاص کرد و روی من افتاد ولی آرنج هاش رو به لبه وان نگه داشت تا همه وزنش روی من نیوفته و بی حال شده بودم و همینطور که نفس نفس میزدم دستم رو از توی آب کفی بیرون اوردم و موهای خیسش رو نوازش کردم ....

Now Or NeverWo Geschichten leben. Entdecke jetzt