part 3 ... taehyung

4.2K 511 23
                                    

فاک بهش خودش بود ... تمام اجزای صورتش ... حتی قد و قواره اش هم شبیه جونگ سو بود چطور میتونست اینقدر بهش شبیه باشه ... پس همزاد که میگن اینه برای لحظه ای حس کردم که جونگ سو از خاک در اومده .. چرا نمیتونستم مثل آدم نفس بکشم دم و بازدم کردن رو فراموش کرده بود و احساس کردم قلبم اینقدر تند میزنه که الانه که سینمو پاره کنه خداکنه نفهمیده باشه که عین دیوونه ها بهش زل زدم و گریه کردم ... وارد اتاقم شدم و در رو با صدای بلندی بستم و به پشت در تکیه دادم و از همون بالا سرخوردم و خودم رو روی در کشیدم تا روی زمین نشستم و چطور ممکنه ... نگاهش خیلی معصوم بودولی شاید نباید قبولش میکردم اگه هرروز با دیدنش خاطراتم با جونگ سو زنده بشه عذاب میکشم ... انگار کنترل زبونم رو از دست دادم که گفتم استخدام بشه کاش نمیگفتم نمیخوام دیگه ببینمش ولی باید تحمل کنم باید همون موقع زبونش رو لای دندونم نگه میداشتم و قبولش نمیکردم چرا اینقدر شباهت اخه ... چطور ممکنه ... بلند شدم و در رو قفل کردم و بطری مشروبی از روی میز بار کوچیکی که کنار اتاقم بود برداشتم و درش رو باز کردم و همونطور با بطری سرکشیدم مزه ی تلخی تهش گلومو زد ولی اهمیتی به این نمیدادم اگه میتونست حالمو خوب کنه حتی اگه زهر هم بود میخوردم کتم رو در اورد و دو دکمه بالای پیراهنم رو باز کردم تا اون گرمای عجیبی که تنم رو گرفته بود ولم کنه پنجره هارو باز کردم و روی میز نشستم و دوباره بطری رو به سمت دهنم بردم و سرکشیدم تقریبا نصف یک بطری کامل رو خوردم و حسی که داشت بهم دست میداد کم کم داشت به فراموش کردن اون شب کمک میکرد سرم انگار داغ بود و یکم گیج میرفت نفس هام بوی الکل گرفته بودن و پلک هام خسته بودند بی توجه به اینکه خوابیدن کف اتاق کارم کار مناسبی نیست کف اتاق کارم روی زمین خوابیدم و بطری رو توی دستم گرفتم و وقتی دراز کشیدم محتویات داخل بطری بخاطر اینکه سرش باز بود روی زمین جاری شد به رد مشروب ها که روی زمین سرمیخوردند نگاه کردم و پوزخندی زدم .. چقدر جالب بود پلک های خستم رو بستم و نسیمی که از پنجره به داخل اتاق میومد حالم رو خوب میکرد چشمام بسته بود و نفهمیدم کی خوابم برد ......

_jungkook_

وارد خونه جیمین شدم ... از اینکه هرشب پیشش میومدم خودم دیگه خجالت میکشیدم ولی جیمین اصلا براش مهم نبود و خیلی بامن راحت بود دستم رو به دیوار گرفتم و کفش هام رو از پام دراوردم خوب شد که میتونم از فردا برم سرکار اگه ازم میخواست از امشب شروع کنم دیگه نای کار کردن نداشتم امشب هم باید زود میخوابیدم تا صبح زود میرفتم سرکار ... نمیدونم چرا نمیتونستم فکرمو از نگاه سنگین اون پسره خلاص کنم واقعا چرا اونطوری بهم زل زده بود برام یه سوال بزرگ بود و یکم باعث شد بترسم به سمت سالن رفتم و جیمین رو ندیدم تلویزیون روشن بود و صداش هم خیلی بلند بود ولی جیمین دیده نمیشد به سمت کنترل رفتم و خاموشش کردم انگار یه صداهایی حالا که صدای تلویزیون قطع شده بود واضح تر میومدند اخمام رفت توهم سرم رو به سمت صدا کج کردم احساس کردم دارن از اتاق خواب میان ... یکم بیشتر گوشامو تیز کردم ... فاک جیمین نگو که این صدای ناله هاته ... چشمامو از حرص روی هم فشار دادم و صداش حالا خیلی بلندتر از قبل شده بود و تقریبا دیگه داشت جیغ میکشید میدونستم نباید تو کارش دخالت کنم ولی کنجکاوی نذاشت و به سمت اتاقش رفتم و در زدم صدا قطع شد و چنددقیقه بعد جیمین جلو در ظاهرشد و خیلی کم لای در رو باز گذاشت و درحالی که داشت کمربند رمبدشامبرش رو میبست و به طرز وحشتناکی هم عرق کرده بود و نفس نفس میزد گفت:

-اوه...ک...کوک....کی اومدی؟

ابرومو بالا انداختم و گفتم:همه چیز اوکیه؟

به داخل اتاق نیم نگاهی کرد و گفت:آره ....آره همه چی خوبه ... ببخشید صدام بلند بود ... قول میدم سروصدا راه نندازم

قیافم یه حالت چندشی به خودش گرفت و گفتم:اخه خواستی خودتو خالی کنی اشکال نداره جیغ بکش من هدفون میزارم

خندیدو زد به بازوم گفت:بدجنس نباش برو تو اتاقت

در اتاق کاملا باز شد و یونگی هم درحالی که داشت دکمه های لباسشو میبست رو به روم ظاهر شد و گفت:

-چطوری کوک؟

با چشمای گشاد شده گفت:وات د هل ؟ .... یونگی تو اینجا چه غلطی میکنی؟

جیمین چپ چپ به یونگی نگاه کرد و گفت:مثلا بهت گفتم بیرون نیای

دستم رو تکون دادم و گفتم:بیخیالش به من ربطی نداره راحت باشین

جیمین و یونگی با لبخند بهم نگاه کردند و منم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق خودم شدم و در رو بستم ... خوبه ... حالا که جیمین داره با دوست دوران دبیرستانش قرار میذاره شاید اونا فضای بیشتری لازم داشته باشن پس من حتما دیگه باید برم وارد اتاقم شدم و روی تخت خودم رو ولو کردم و با گوشیم آهنگی پلی کردم و چشمام رو بستم تا یکم آروم بشم و تمرکز بگیرم .....


Now Or NeverOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz