Part33...jungkook

2.4K 304 13
                                    

... jungkook

کارهای داشت جواب میداد تهیونگ داشت کلافه میشد و منم همینو میخواستم اگرچه دیگه واقعا برام مهم نبود چه فکری میکنه چون میدونستم براش مهم نیستم کمی از کره بادوم زمینیم رو خوردم و بخاطر دوشی که گرفته بودم موهام خیس و دونه دونه شده بود ظرف ها رو برداشتم و توی ظرفشویی گذاشتم سرم بخاطر خماری درد میکرد و باید میرفتم دنبال جیمین ... البته اون تا الان از خونه رفیقش بیرون رفته بود ... شاید دوستش باید بعدا کلید در اتاقش رو از من بگیره البته باید حواسش باشه وقتی توی خونه اش پر از آدمهای مسته کلید رو روی در اتاق جا نذاره ... توی حال خودم ظرفها رو مرتب میکردم که دستهایی اشنا از پشت دور کمرم حلقه شدند و سرش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:
-جونگکوک ... میشه مثل قبل باشی ... میبینی من چقدر برای تغییر کردن زحمت کشیدم ... اون مرده دیگه قرار نیست جای تورو توی قلبم تنگ کنه ... من الان تماما برای توام همه چیزم ... توجه ام .. زندگیم ... دارایی و خودم همه برای توایم
دستاش رو به سختی باز کردم و گفتم:گفته بودم نزار دیر شه ولی من واقعا از زندگی جدیدم لذت میبرم
از چنگش در رفتم و به سمت دیگه آشپزخونه آهسته قدم برداشتم که خیلی غیرمنتظره به سمت اومد و محکم چسبوندم به یخچال و توی صورتم فریاد کشید:
-بی توجهی رو تموم کن جونگکوک ... یادت نره که تو مال منی ... از اولش هم مال من بودی
اخمی کردم و غرشش باعث شد بترسم محکم مچ دستام رو گرفت و چسبوند به یخچال و صورتش رو نزدیکتر اورد و گفت:اگه هم میخوای میتونم بهت ثابت کنم که چرا میگم تو مال منی ....
.
.
.
مجبور شدم دوباره دوش بگیرم و وقتی لباسهام رو پوشیدم و به ساعت که عقربه هاش ساعت یک رو نشون میدادن نگاه کردم و با خودم با صدای بلند غرغر کردم:قرار بود برم دنبال جیمین مطمئنم دوستیمون بهم خورده
صدایی از پشت سرم گفت:دوستیت مهم تره یا عشقت ؟
برگشتم و بهش نگاه کردم که به لبه در تکیه داده و موهاش خیس بود ... حتما توی اتاق خودش دوش گرفته ولی اون موهای خیس و اون پیراهن یقه بازش منو وادار میکردن یه بار دیگه هم خودمو تقدیمش کنم آب دهانم رو به زور قورت دادم و تهیونگ ابروشو بالا انداخت و گفت:چیه؟ ... یه جوری نگام میکنی انگار بازم میخوای بگی مال من نیستی؟
با پوکری گفتم:نه مال تو نیستم
-مطمئنی برای دور دوم آماده ای؟
اخمی کردم و گفتم:برو بیرون تهیونگ میخوام تنها باشم
-لباس بپوش میریم بیرون ... میخوام یه جشن دونفره به مناسبت پاک شدنم بگیرم
-ولی من برنامه خودم رو چیدم
-منظورت چیه؟
-میریم کلابت
-نه ... قرار گذاشتم با خودم تا چندوقتی نرم اونجا
-چیه نمیخوای دوباره با دوست دخترت فیس تو فیس بشی؟
کلافه گفت:اون دوست دخترم نبود
-هرزه ات ؟ ... چه فرقی میکنه؟ ... اصلا کی کارهای اونجا رو راه میبره وقتی تو نیستی؟ ... داستان اون دختر بیچاره چی شد؟
-جین داره یکم کمک میکنه ... هوسوک هم که خبر داری رفته زندان و من به نامجون سپردم که حواسش به خانواده رزی باشه و اونا رو از لحاظ مالی تامین کنه
-اونا خون دخترشون رو با پول معاوضه نمیکنن چرا فکر میکنی همه چیز رو میتونی با پول بخری؟
-من همچین فکری نمیکنم
پوزخندی زدم و گفتم:تو هیچوقت بهم تعارف نکردی که شراب های گرون داخل بارت رو امتحان کنم ... میتونم امروز اینکارو بکنم؟
تهیونگ بهم زل زد و گفت:میدونی که نمیزارم
-پس به زور از دام میگیرم ... هرچی نباشه من مال صاحب اون کلابم مگه نه؟
تهیونگ اخمی کرد و گفت:چرا این مسخره بازیت رو تموم نمیکنی این کارهات منو تحت تاثیر قرار نمیده
-خودمم میدونم برات مهم نیست بخاطر همین اینکارو میکنم ....
-من که خاطرات جونگ سو رو آتیش زدم ... ترک هم که کردم ... دیگه ازم چی میخوای؟
-عذاب

Smut ver
صورتش رو جلو اورد و لباش رو روی لبام کوبید و بعد از مدت طولانی دوباره داشتم حسشون میکرد ... درسته تظاهر میکردم دلم نمیخواد ولی من نمیتونستم به این حس خوب نه بگم ... دلم واقعا برای این بوسه های داغش تنگ شده بود زیر زانوهام رو گرفت و هردو پام رو بالا اورد خودشو بین پاهام جا داد و محکم گرفتم و با ولع میبوسیدم جوری که تا حالا تهیونگ رو انقدر تشنه ندیده بودم داشتم نفس کم میوردم و مقاومت کردن الکی بود چرا وقتی خودمم میخواستم باید اون دهن لعنتی رو بسته نگه میداشتم لبام رو از هم فاصله دادم تا آسونترش کنم و منم توی بوسه همراهیش کردم ... دستش رو روی پاهام حرکت میداد از لبام جدا شد و نفس نفس میزدم سرش رو توی گردنم فرو برد وبوسه ها و رد عشقش رو رو همه جای گردنم کاشت از بین لبام به زور نالیدم:تمومش کن تهیونگ ... بسه
محکم تر بغلم کرد روی گردنم زمزمه کرد:هنوزم نمیتونی در برابرم مقاومت کنی ... این حرفا رو تمومش کن و بیا با عشق انجامش بدیم
بهش نگاه کردم و دوباره گردنم رو بوسید و یکی از دستاش رو به سمت کش شلوار راحتیم برد و پایین کشید و هنوزم با اون یکی دستش تعادلم رو حفظ کرده بود که نیوفتم مجبور شد منو زمین بزاره و شلوارم رو از پام پایین کشید و پیراهن خودش رو هم در اورد و قبل از اینکه بتونم در برم دوباره منو چسبوند و تیشرتم رو از تنم در اورد و از قفسه سینه ام تا نافم رو پر از بوسه کرد دیگه نمیتونستم مقاومتی کنم چون به طرز شدیدی تحریک شده بودم و این مدت دوری ازش منو تشنه تر هم کرده بود بلند شد و دوباره بغلم کرد و همون لحظه واردم کرد که صدای ناله هام بلند شد و سرم رو روی شونه اش گذاشت و توی این حالت انجام دادنش خیلی سخت بود ولی تهیونگ شروع به ضربه زدن کرد و با هر حرکتش کمرم با بدنه سرد یخچال برخورد میکرد دیگه تقریبا داشتم جیغ میکشیدم ولی نه از مخالفت ... از لذت بود و من اینو دوست داشتم ... حس کردن تهیونگ چیزی بود که هیچوقت ازش خسته نمیشدم هرچقدر هم که سعی میکردم نسبت بهش بی تفاوت باشم جذابیت های این پسر تمومی نداشت جفتمون عرق کرده بودیم و تهیونگ بالاخره توی آغوشم آرامش گرفت و از حرکت دست کشید ... داغی داخلم رو حس کردم و به سختی زمزمه کردم:نباید اینکارو میکردی
لباش رو کنار گوشم اورد و گفت:نگو که لذت نبردی ...

Now Or NeverWo Geschichten leben. Entdecke jetzt