Part40...jungkook

5K 411 65
                                    

... jungkook

جلوی در خروجی زندان منتظر بیرون اومدن هوسوک شدیم یونگی و جیمین دست در دست کنار من و تهیونگ ایستاده بودن ... آروم کردن تهیونگ برای این قضیه خیلی برام زمان برد ولی تونستیم با کمک هم خانواده رزی رو برای رضایت قانع کنیم .. اون بیچاره ها به پول احتیاج داشتن و به گرفتن خون بهای دخترشون اکتفا کردن نامجون قبول کرد که بعد از اون هم خرج اون خانواده رو بده و جین عاشق همین دست و دلباز بازی هاش میشد و به نظر خانواده ی کیم پسرای خوبی تربیت کرده بودن تهیونگ عصبی به نظر میرسید همه هم درک میکردن امکان نداشت کسی با خیانت دوست صمیمیش آروم بگیره اونم وقتی انقدر به هوسوک نزدیک بود دستش و گرفتم و آهسته کنار گوشش گفتم:لطفا باهاش خوب رفتار کن و ببخشش
تهیونگ بهم نگاه کرد و چیزی به زبون نیورد در خروجی زندان باز شد و هوسوک بیرون اومد و خسته و درمونده به نظر میومد ... توی چشماش اشک حلقه زد وقتی تهیونگ رو دید ... جلو اومد و چشمم به یونگی و بقیه هم افتاد و یونگی با لبخندی گرم آرومش کرد و هوسوک از شرم چیزی برای گفتن نداشت سکوت خیلی سنگین بود و همه منتظر ریکشنی از تهیونگ بودند ولی تهیونگ فقط از حرص دستم رو میفشرد دست آزادم رو روی کمرش گذاشتم و آهسته به جلو هدایتش کردم تهیونگ برگشت بهم نگاه کرد و لبخندی ارامبخش زدم و سرم به علامت اینکه بهتره انجامش بدی تکون دادم تهیونگ نفس عمیقی کشید و چند قدم جلو رفت و هوسوک شرمنده بهش نگاه میکرد و تهیونگ دستاش رو به سختی باز کرد و دور بدن خسته هوسوک حلقه کرد و هوسوک هم فوری بغلش کرد و محکم به خودش فشردش و بغضش ترکید ... من مطمئنم هوسوک انقدر هاهم بد نبود فقط شاید فشار زندگیش مجبور به این کارش کرده یونگی هم جلو رفت و کنار تهیونگ و هوسوک ایستاد ... تهیونگ از بغل هوسوک بیرون اومد و یونگی گفت:
-تهیونگ مارو ببخش .. تو خیلی سخاوتمندانه نسبت به این قضیه رفتار کردی و من و هوسوک ... همینجا بهت قول میدیم که یک راه برای جبرانش برات پیدا کنیم یا حتی اگه بخوای میتونیم اون پول رو بهت برگردونیم
تهیونگ دستش رو توی جیب شلوار راسته مشکی رنگش برد و گفت:
-من نیازی به اون پول ندارم ...
به من نگاه کرد و ادامه داد:کسی که باعث شد من سخاوتمندانه در این مورد رفتار کنم جونگکوک بود ... شما باید از اون متشکر باشین
هوسوک به جونگکوک نگاه کرد و گفت:از اولشم میدونستم اومدن تو به اون کلاب همه چیز رو به کلی تغییر میده
برای اینکه جو عوض بشه به شوخی گفتم:تو حتی همون اول هم منو برای کار با اونجا قبول نکردی اینا رو نگو تا دلمو به دست بیاری
هوسوک خندید و بقیه هم به خنده افتادن و به تهیونگ نگاه کردم و خوشحال بودم که برای مقابله با خشمش تونستم روش تاثیر بذارم ...

... taehyung

همه کلید های کونتور رو زدم و همه ی نورها و رقص نور های کلاب روشن شد و جونگکوک وسط محوطه ی رقص کلاب خالی از آدم ایستاده بود و با دهن باز اطراف رو نگاه کرد و گفت:
-به بزرگی قبلی نیست ولی این خیلی شیک تره
لبخندی زدم و به طبقه بالا اشاره کردم و گفتم:اون نرده های رو میبینی اونجا جایی میشه که من همیشه تورو دید میزنم
جونگکوک اخمی همراه با لبخند کرد و گفت:نکنه بازم میخوای متصدی بارت باشم
تک خنده ای کردم و گفتم:به هرحال منم قرار نیست اونجا به نرده ها تکیه بدم و تورو دید بزنم
-پس میخوای چیکار کنی؟
-میخوام وسط سن باهات برقصم
-نمیدونستم از این کارهاهم میکنی
به سمت میز خالی دی جی رفتم و پشت سیستم ایستادم و آهنگ ملایم و اشنایی رو پلی کردم و جونگکوک فوری گفت:این آهنگ رو خوب میشناسم ... وقتی اولین بار به اون کلابت اومدم این آهنگ داشت پخش میشد
(Ed sheern – perfect)
لبخندی زدم و دستم رو سمتش دراز کردم و گفتم:افتخار میدی؟
لبخندی زد و دستش رو توی دستم گذاشت و دست ازادش رو روی سرشونه ام گذاشت و منم با دست دیگه ام کمرش رو گرفتم و گونه ام رو به گونه اش چسبوندم و آهسته شروع به تکون خوردن کنار هم کردیم این یه رقص ملایم با یه اهنگ عاشقانه نبود .. این یه تبادل احساسات بود وقتی نفس هاش توی گوشم میپیچید و سرش روی شونه ام بود و پاهاش همزمان بامن حرکت میکرد آهسته و چشمام رو بستم و عطرش با تموم وجود استشمام کردم و جونگکوک گفت:
-تهیونگ نمیدونی چقدر از داشتنت خوشحالم
سرش رو از روی شونه ام برداشت و با چشمای تیله ای مشکی براقش بهم زل زد و گفتم:اولین باری که دیدمت این چشمای آشنات منو دیوونه خودش کرد ولی من توی این چشم ها دیگه آشنایی جز تو نمیبینم ... تو برای من همیشه جئون جونگکوک میمونی ... تو کمکم کردی که دردام رو فراموش کنم با سخت ترین شرایط کنارم موندی بدون توجه به همه ی کثافت کاری هام .. بدون توجه به اینکه من چقدر تنهات گذاشتم درحالی که کنارت بودم .. تو منو دوست داشتی و همراهیم کردی حالا نوبت منه برای اثبات عشقم برات هرکاری کنم
با چشم های اشک حلقه زده اش بهم نگاه کرد و گفت:چیزی جز اینکه پیشم باشی نمیخوام
سرم رو کج کردم و از این حجم احساسات قلبم دیگه کشش نمیداد آهسته گفتم:
-اوه جونگکوک ... معلومه که همیشه کنارتم
جونگکوک چشماش رو بست و گفتم:ببوسم تهیونگ
هردودستم رو قفل صورتش کردم و بوسه ای پراز عشق روی لباش کاشتم ...

پایان ....

‎(امیدوارم از داستان now or never لذت برده باشید برای خوندن
‎داستان های بیشتر میتونین به پیج اینستاگرام @queen.btsfanfic.ir مراجعه کنین )
و اینکه یه فیک جدید به جای این فیک پابلیش کردم (blue ross)که با اینکه چند قسمت کم تو اینستا اپ شده بازخورد خیلی بالایی داشته اگه دوست داشتید همراهیم کنید ❤️
#annaarmy

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 26, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Now Or NeverWhere stories live. Discover now