Chapter 16

1K 176 42
                                    


جیمین با لبخند نیمه جانی چشم به جین و نامجون دوخت که هر کدام در وضعیتی که نزدیک به مستی بود، مشغول چرت و پرت گفتن شده بودند. چرند و پرندهایی که مطمئن بود اگر فردا برای آن دو تکرارشان کند، دست به انکار می زنند اما در این لحظه بدون خجالت، هر چه که به ذهنشان می رسید بیرون می ریختند و حال مشغول جر و بحث احمقانه ای سر این موضوع بودند که اول تخم مرغ وجود داشته یا مرغ. نگاهش روی میز و قوطی های آبجویی نشست که جین به او اجازه نداده بود حتی دستش به آنها بخورد. نگاهی زیرزیرکی به جین انداخت که به نامجون اصرار می کرد که اول تخم مرغ وجود داشته است و سعی کرد با استفاده از غفلت آن دو جرعه ای آبجو فرو ببرد اما پیش از آن که موفق به انجام این کار شود، جین دوباره از آن حالت شل و وارفته خارج شد و قوطی را از دستش بیرون کشید: «تو مگه مریض نیستی؟»

جیمین نالید: «اگه من مریضم این وقت شب چرا خونه منید؟»

جین بی آن که جوابی بدهد، ابروهایش را بالا انداخت و قوطی آبجویی را که از دست جیمین گرفته بود، سر کشید. جیمین آهی کشید و در حالی که سرش را به علامت تاسف تکان می داد سر جایش نشست. با این حال ته‌هیونگ اجازه نداد چندان در حال و هوای خودش بماند و به حال خودش افسوس بخورد. دستش را دور گردنش حلقه کرد و در حالی که جیمین را به خودش تکیه می‌داد، رو به جین گفت: «هیونگ، چرا اذیتش می‌کنی؟» و در همان حال، قوطی آبجویش را به سمت جیمین گرفت و طوری که جین هم صدایش را بشنود، زمزمه کرد: «فقط یک قلپ!»

جیمین با نگاهی پر از پیروزی به سمت جین برگشت و پیش از آن که جین یا نامجون بتوانند مانعش شوند، به جای یک جرعه تقریبا یک چهارم از قوطی را سر کشید. نامجون با شنیدن غرغرهای جین که حسابی عصبی شده بود، تنها با خنده به علامت تاسف سر تکان داد و همراه جیمین و ته هیونگ شد که خنده‌هایشان مثل یک ملودی زیبا در هم آمیخته بود. نگاهش را به آن خنده‌های پرانرژی دو پسر روبرویش دوخت که مطمئن بود قربانی رفتن جیمین می شوند. شاید ته‌هیونگ در ظاهر خود را بی‌احساس و بی‌توجه نشان می‌داد اما می‌دانست تمام آنچه که ته‌هیونگ عصبانی را می ساخت، احساساتی بود که آنها را به این شیوه بیان می کرد. همین حالا هم می دانست در آن نگاه غمگین ته هیونگ که به محض آن که نگاه جیمین از رویش برداشته می شد، روی صورتش ظاهر می شد، چه می گذرد؛ این که شاید اگر کمی بیشتر تلاش کرده بود، اوضاع به اینجا نمی رسید. نگاهش جیمین را دنبال کرد که خودش را روی مبل و در همان حالت تکیه داده به سینه‌ی ته هیونگ جا به جا کرد و در حالی که در وضعیت نسبتا راحتی قرار می گرفت، گفت: «همین جا بخوابیم»

نگاه ته هیونگ به سمت نامجون و جین برگشت. اگر جیمین می خواست او بماند، می ماند. اما مطمئن نبود برادرش و پسرعمویش هم همین احساس را داشته باشند. با این حال صدای نامجون بلافاصله ته هیونگ را از بلاتکلیفی‌اش خارج کرد: «باشه. همین جا بخوابیم.» و جین که انگار منتظر فرصت بود، شادمان بر زبان آورد: «خیلی هم بهتر شد! اصلا نمی تونستم رفتن به خونه تو این وضع رو تصور کنم!»

نامجون با نگاهی به سمت جین، انگار که مشغول مرور خاطره ای باشد، خنده‌کنان دستش را دور گردن جین انداخت و هر دو شروع به خواندن آوازی قدیمی کردند و بار دیگر صدای خنده های هر چهار نفر در خانه طنین انداخت. ته هیونگ وسط خنده هایش پرسید: «این آهنگ با این اجرای عجیب و غریبش چرا این قدر به نظرم آشنا میاد؟»

جین لحظه ای آواز گوش خراششان را قطع کرد و در حالی که هیجان زده خودش را روی لبه مبل می کشاند، گفت: «این همون قطعه هنریه که آقای چوی به خاطرش زنگ زده بود پلیس!»

ته هیونگ و جیمین هر دو از خنده تعادلشان را از دست دادند و جیمین کاملا روی کوسن روی پای ته هیونگ افتاد. جین در حالی که دوباره به عقب تکیه می داد، نگاه چپی به سمت نامجون انداخت و گفت: «صد مرتبه بهت گفتم ووکال نخون!»

ته هیونگ با خنده ادامه داد: «البته کاش پلیس می گرفتتون! هیونگ، یادم نمیره منو نبردی»

نامجون با خنده جواب داد: «این بچه رو نگاش کن! تو هنوز به سن قانونی نرسیده بودی»

ته هیونگ ابرویی بالا انداخت و ادامه داد: «آ... نمی دونستم می خواین حرف‌های 18+ سال بزنین» کف دست‌هایش را به هم چسباند و با گرفتن آنها جلوی صورتش گفت: «ببخشید که مثل بچه لجبازی رفتار کردم که مامان باباش می‌خوان خلوت کنن»

کوسن های مبل مقابل به سمت ته هیونگ پرتاب شد و جیمین بلافاصله خودش را جلو کشید: «هیونگ، چرا منو می زنی؟!»

آتش بس بلافاصله اعلام شد، گرچه نگاه های جین و نامجون نشان می داد که اگر ته هیونگ را تنها پیدا کنند، از خجالتش درمی آیند. اما ته هیونگ به هیچ وجه قصد نداشت این فرصت را به آنها بدهد. به طرز اغراق شده ای دست هایش را دور ناجی اش حلقه کرد و در حالی که جیمین را دوباره به خود تکیه می داد، گفت: «وقت خوابه!»

و البته که جیمین شکایتی نداشت. روز طولانی و خسته کننده ای بود و ترجیح می داد یک امشب خودش را رها کند. فارغ از هر فکر و خیالی در دنیای رویا غرق شود؛ پیش از آن که طوفان واقعیت او را در هم بشکند. با این حال خنده‌های ته هیونگ که بدنش را به لرزه انداخته بود، خلاف گفته هایش را اعلام کرد. جیمین با لبخندی که نتیجه پیش بینی صحبت های ته هیونگ بود، سر صاف جایش نشست و پرسید: «چیه؟»

ته هیونگ در حالی که دیگر نمی توانست این منبع خنده را پیش خودش نگه دارد، صاف سر جایش نشست و در بین خنده هایش گفت: «یاد اون شب افتادم»

جیمین با همان لبخند جواب داد: «کدوم شب؟»
ته هیونگ هیجان زده به جلو خم شد و رو به نامجون و جین گفت: «شبی که ما رفته بودیم کلاب و از اونجا باهاتون تماس گرفتن که بیایین جمعمون کنین»

نامجون و جین هر دو خنده‌ای سر دادند و نامجون بلافاصله ادامه داد: «حرفاشونو یادم نمیره! گفتن این دو تا دارن خارج از عرف رفتار می کنن»
جیمین خنده ای کرد و ته هیونگ با چهره ای حق به جانب جواب داد: «مگه چی کار کردیم؟ یکم دو تایی رقصیدیم، مگه تو کلاب همین کارو نمی کنن؟» و به سمت جیمین برگشت تا حرفش را تایید کند. جین با لحنی که انگار مچ ته هیونگ را گرفته باشد جواب داد: «نه در حدی که «خارج از عرف» باشه!»

ته هیونگ یک تای ابرویش را بالا انداخت و ادامه داد: «آ... هیونگ فکر نکنم توی موقعیتی باشی که بتونی ما رو سرزنش کنی. شما دو تا وقتی اومدین مست‌تر از ما شدین!»

جیمین با خنده ادامه داد: «قرار بود شما ما رو ببرین، ما شما رو بردیم»

جین اعتراض کرد: «من هنوزم میگم حق با یونگی بود. توی اون نوشیدنی ها چیزی ریخته بودن!»

اشاره جین به اسم یونگی لحظه ای سکوت را در اتاق برقرار کرد و نگاه هر سه نفر، حتی جین به سمت جیمین برگشت، اما جیمین انگار که متوجه چیزی نشده باشد، یا قصد اجتناب از آن موضوع حساس را نداشته باشد، ادامه داد: «شاید حق با هیونگ بود!» و با خنده ای به سمت ته هیونگ برگشت و ادامه داد: «اون شوخی مسخره هم از همون جا شروع شد»

ته هیونگ بلافاصله متوجه شد که باید هر حسی را که نسبت به این بحث داشت، کنار بگذارد. اگر جیمین می‌خواست شوخی کند، او حق مخالفت نداشت. با خنده تایید کرد: «قیافه یونگی هیونگ هر بار که مشروب بهش می دادیم، یادم نمیره. مثل بچه ای بود که تازه به سن قانونی رسیده و می تونه مشروب بخوره»

جیمین این بار قهقهه‌ای زد و ادامه داد: «قیافه‌ش شبیه تو بود، ته‌هیونگ!»

ته هیونگ خودش را عقب کشید و با چهره ای آزرده گفت: «چرا خودتو نمیگی؟»

جیمین شانه ای بالا انداخت و گفت: «چون مطمئنم تو بار اول منو ندیدی!»

ته هیونگ همزمان با آهی که کشید، نگاهش را به سقف دوخت و بعد از برگرداندن نگاهش به سمت جیمین اعتراض کرد: «کاش منم 15 سالگیم شروع می کردم تا قیافه‌م مسخره‌ی دست تو نشه!»

جیمین با همان شیطنت گفت: «آخه داداشت دوست نداشت داداش مستشو جمع و جور کنه» و همان طور که دستش را دور گردن ته هیونگ می انداخت، ادامه داد: «چه میشه کرد؟ باید یک بزرگ تر باهات می اومد!»

ته هیونگ با همان قیافه آویزان سر جایش نشست و اعتراضی نکرد و جیمین فرصت را مناسب دید تا ادامه دهد: «می دونم! یک دونه‌ام!»

با این حال صدای جین همان لحظه در سالن طنین انداخت: «نمیشه نری؟»

نگاه ها لحظه ای انگار که جین در جعبه پاندورا را باز کرده باشد، روی جین ثابت شد. این ها جملاتی بود که در ذهن هر سه نفرشان می گذشت و هیچ کدام شجاعت بر زبان آوردنش را نداشتند. با این حال لحظه ای که نگاه نامجون نگاه روی چهره شوکه ته هیونگ و پس از آن تنها قوطی روبروی ته هیونگ نشست که از قطره‌های شبنم روی آن مشخص بود که حتی نیمی از آن هم خورده نشده است، متوجه شد که این نتیجه گیری حداقل درباره ته هیونگ حقیقت نداشت؛ در دل خودداری ته هیونگ را که در قالب بهانه عدم تحمل بالای الکلش جای داده بود، تحسین کرد. می دانست ته هیونگ بیش از آن دو در معرض خطر اصرار و سخت تر کردن اوضاع برای جیمین قرار داشت و با این حال تصمیم گرفته بود هوشیار بماند و عقلش را تابع احساسش نکند. نیازی نبود همه چیز را از زبان خود جیمین بشنود تا بداند که علت آن سرکشی‌اش در 15 سالگی چه بود! حتی پس از آن هم این سرکشی ادامه داشت و هر سه نفر می‌دانستند فرار جیمین به سئول تنها در ظاهر یک جا به جایی بود.

با این حال جیمین که از نگاه گریزانش مشخص بود به دنبال جوابی می گردد که آنها را ناراحت نکند، مجبور به جواب دادن نشد چون ته هیونگ در جواب جین که با بغض و در حین گرفتن بینی اش ادامه داد: «یونگی خیلی بدجنسه» کوسنی را که کمی پیش جین به سمتش پرت کرده بود، دوباره به سمت خودش پرتاب کرد و گفت: «هیونگ، حسابی مستی! زود باش بگیر بخواب. مزاحم بقیه نشو»

▪▪▪▪▪

لحظه ای که چشم باز کرد، خود را در مکانی ناآشنا، گرچه آشنا یافت. برایش سخت نبود که بفهمد ته هیونگ که کنار کاناپه روی زمین خوابیده بود، او را در این موقعیت راحت قرار داده بود. سرش را از روی کوسن بلند کرد و با کنار زدن پتو از روی خودش نگاهی به جین و نامجون انداخت. مطمئن بود با آن همه الکلی که دیشب مصرف کرده بودند، صبح سختی خواهند داشت. لبخندی پر از محبت به سمت مهمانانش زد و آرام آرام به سمت آشپزخانه حرکت کرد تا صبحانه‌ای برای آنها آماده کند. گرچه چند روزی بود که دور از خانه بود و حتی نمی دانست چه در خانه هست و چه چیزی را نمی تواند استفاده کند. قدمی به سمت یخچال برداشت و هر آنچه را که در آن بود از نظر گذراند، با این حال پیش از آن که موفق به تصمیم گیری شود، صدای زنگ گوشی اش که آن را روی میز گذاشته بود، هم او را از آشپزخانه بیرون کشید و هم صدای وحشتناک ویبره‌اش روی میز، سه نفر دیگر را بیدار کرد. نامجون زودتر از بقیه هوشیاری‌اش را به دست آورد و با برداشتن گوشی برای رساندن آن به دست جیمین که به سختی قدم برمی داشت، در لحظه ای که نگاهش به گوشی افتاد، متعجب به زبان آورد: «شماره هوسوکه!»

جیمین نگاهی مردد به نامجون و بعد به شماره ظاهر شده روی گوشی اش کرد و لحظه ای بعد، تماس را برقرار کرد. به محض برقراری تماس صدای پر انرژی هوسوک در گوشش پیچید: «جیمین، سلام! حالت چه طوره؟»

متعجب از تمام آن حس خوبی که در صدای هوسوک احساس می کرد، پاسخ داد: «خوبم، هیونگ» در حالی که مطمئن نبود این حرف حقیقت داشته باشد و عدم تعادل انرژی بین دو طرف آن مکالمه این را اثبات می‌کرد.

- می خوام ببینمت

نگاهش را به ساعت که حدود 11 ظهر را نشان می داد، دوخت و آرام زمزمه کرد: «کجا باید بیام؟»
صدای هوسوک این بار دستپاچه بود: «آ... نه، ما میاییم»

اخم های جیمین در هم رفت: ما؟ با این حال سوالی نکرد، پرسیدن چنین سوالی را خارج از ادب می دانست. تنها گفت: «آدرس رو می فرستم»

- نیازی نیست. قبلا از نامجون گرفتم

- باشه هیونگ

خداحافظی کوتاهی با هوسوک کرد و در جواب نامجون که با اشاره می پرسید که موضوع چیست، تنها جواب داد: «گفت می خواد بیاد اینجا»

نامجون سری تکان داد و می خواست سر جایش برگردد که نگاهش به جین افتاد که روبرویش ایستاده بود و با حرکت چشم و دست اشاره به تمام آن ریخت و پاشی می کرد که شب پیش کرده بودند. با نگاه جین را دنبال کرد که به سمت ته هیونگ که دوباره به حالت خوابیده برگشته بود، حرکت کرد و با حالتی نه چندان ملایم، با زدن ضربه ای با پا به پهلویش گفت: «زود باش پا شو این وضعیت رو جمع و جور کنیم»

ته هیونگ خواب آلود جواب داد: «اینجا خونه یک پسر مجرده. می تونه به هم ریخته باشه»

جین جواب داد: «1. اینجا می تونه به هم ریخته باشه، اما دلیلی نداره حتما به هم ریخته باشه و 2. می تونه به هم ریخته باشه اما نه با سه تا جسد کف سالن! بلند شو»


Stay with meWhere stories live. Discover now