یاسر و زین توی رستوران برای صرف شام نشستند و منتظرن تا همکار های جدید یاسر بیان و با اون دو آشنا بشن .
بعد از انتظار چند دقیقه ای یاسر و زین سه نفر روی صندلی های میز اونا میشینن . یه خانم و دو آقا .مردی که از همه بزرگتر بنظر میومد شروع کرد به معرفی .
ا : سلام من اسکارم و 15 سال سابقه دارم این خانم جوان مایلیه و 3 سال سابقه داره و این مرد جوان هم دیویده و 9 سال سابقه داره
ی : سلام من یاسر مالیکم و 10 سال سابقه دارم و این پسرم زینه و اون برای تعطیلاتش با من اومده اینجا .
بعد از خوش و بش چهار باستان شناس اونا به اتاق یاسر رفتن تا همه اطلاعات خودشون و ارائه بدن .
اما زین با اونا نرفت و تصمیم گرفت تا بره بیرون قدم بزنه .
زین یه تاکسی گرفت و تصمیم داشت تا به تنهایی به اهرام ثلاثه بره .
تاکسی نگه داشت و زین بعد از حساب با اون مرد بد اخلاق از ماشین پیاده شد .وقتی اهرام ثلاثه رو دید نفسش رفت اون خیلی بزرگ بود .
سعی کرد بدون جلب توجه گردشگرا داخل اهرام بره و موفق هم شد .
رفت و رفت تا به جایی رسید که باستان شناسا دارن روش کار میکنن .خدا رو شکر پدرش و دوستاش که باید اینجا رو بگردن نیستن .
درسته اون وقتی می اومدن هیچ ذوقی نداشت تعجبیم نداره چون اون زین مالیکه . زینی که هیچ چیزی و بروز نمیده و همه چیو داخل خودش دفن میکنه .همه ی اینا هم از جایی شروع شد که پدر و مادر زین یعنی یاسر و تریشیا از هم جدا شدن .
بعد از اون زین 16 ساله به یه کوه بی احساس تبدیل شد .
خب اینکه پدر و مادرتون از هم جدا شن برای شما یک ضربه ی بزرگه .اون وارد اون مکان ممنوع شد .
خب زین خیلی ماجراجویی دوست داره . وقتی 8 سالش بود مادرش خیلی براش داستان های ماجراجویی تعریف میکرد و زین کوچک عاشق داستان هایی بود که مادرش میگفت .
توی داستان های تریشیا خیلی از مصر تعریف میشد و اهرام ثلاثه هم نقش های اصلی این داستان ها بودن .درسته که زین الان 19 سالشه اما هنوز نتونسته این روحیه ی ماجراجویی و عشقشو به مصر از بین ببره .
اما خیلی چیزایه دیگرو از بین برد .زین از تله ها با مهارت عبور میکنه و بعد از کلی پیاده روی به یک مقبره میرسه . اونجا طلا های زیادی وجود داشت اما زین طمع ثروت نداشت .
دوست داشت ثروتمند بشه اما از راه درستش .زین از طلا ها عبور کرد و به طابوتی که وسط اون طلا ها بود رسید .
تصویر یک دختر روی طابوت حکاکی شده بود و زین حدس زد که اون طابوت متعلق به یک ملکس .به سراغ حکاکی های روی دیوار رفت .
خب اون این خط و میشناخت و بلد بود که بخونتش نا سلامتی اون یک پدره باستان شناس داشت .
YOU ARE READING
♤ Pyramids♤ {Z.M}{L.S}
Fanfictionمصر همه چی از مصر شروع میشه اما کجا به پایان میرسه ؟ شاید جایی عجیب حداقل عجیب تر از مصر