خواهر عزیز دردونه *

128 25 11
                                    

خب بیاین روراست باشیم .
اون نگهبانا اونقدرم احمق نبودن که برای دیدن یه نگهبان بیهوش سریع برن .
اونا میدونستن که لوسیموس داره گولشون میزنه تا وارد اتاق شاهزاده بشه .

اونا کر نبودن و صدای داد شاهزاده رو شنیدن .
اما اونا دلیل تمام این چیزا رو میدونستن .
اون دو نگهبان و خدمتکارای شخصی شاهزاده تنها کسایین که از عشق ممنوعه ی شاهزاده و لوسیموس خبر دارن .
اونا یک سال تمام منتظر لوسیموس بودن که به جای خواهرش پاشو توی اتاق شاهزاده بزاره .
و بالاخره هم انتظار اونا و هم انتظار شاهزاده به پایان رسید .

اما کلو که گناهی نداشت .
کلو پس چی ؟
کسی به فکر اون دختر هست ؟
اون اگه بفهمه نامزدش مردی که دیوونه وار عاشقشه با برادرش کسی که از خونه اونه بهش خیانت کرده نابود میشه .
زیکاروس امیدواره که آسیبی به اون دختر نرسه .
اون واقعا دختر و دوست داره اما نه بیشتر از لوسیموس .
از وقتی که از خواب بیدار شده فقط داره به اون دختره ظریف فکر میکنه .
امیدواره که لوسیموس درست بگه و اون دختر قویی باشه و درک کنه .

اما چه زمانی حقیقت و به اون دختر بگه ؟
6 روز دیگه اونا قراره ازدواج کنن .
حالا بر فرض مثال که به اون دختر گفت واکنش کلو چیه ؟
اون کنار میاد باهاش ؟
اگر هم کنار بیاد باز اون همه خاطرات خوبی که با اون دختر داره رو چیکار کنه ؟
لوسیموس یا کلئوپاترا ؟
مرد جذاب و قویی که اون تو بغلش گم میشه یا دختر ظریف و شکننده و زیبایی که توی بغل خودش گم میشد ؟

شاید بهتر باشه که با لوسیموس صحبت کنه .
اما میدونه که اون هر کاری میکنه تا زیکاروس دختر و فراموش کنه و پیش خودش بمونه .

دید که لوسیموش داره چشماشو باز میکنه .
چشماشو باز کرد و لبخند زیبایی به زیکاروس زد .

لوسیموس "دلم برای صبح هایی که وقتی بیدار میشدم تو رو میدیدم تنگ شده بود"

زیکاروس لبخندی زد و سرشو گذاشت روی سینه ی لوسیموس .
لوسیموس دستشو برد توی موهای زیکاروس و شروع کرد به نوازش کردنش .

زیکاروس "من هنوز قضیه ی خواهرتو فراموش نکردما"

لوسیموس پوفی کشید و گفت .

لوسیموس "قضیه ی خواهرم و به یه زمان دیگه موکول کن من الان اصلا دوست ندارم راجبش حرف بزنم بیا بعد یک سال فقط به هم فکر کنیم نه مشکلات زندگیمون"

زیکاروس "نمتیونم قضیه ی خواهرتو فراموش کنم باید این قضیه و منتفی کنیم"

لوسیموس "تو رو خدا به خاطره من بزارش بزای بعدا باشه ؟"

زیکاروس که دید لوسیموس کوتاه نمیاد سرشو تکون داد و گفت .

زیکاروس "باشه قبوله اما حتما باید درموردش با هم حرف بزنیم"

♤ Pyramids♤ {Z.M}{L.S} Место, где живут истории. Откройте их для себя