لیام "یعنی چی 4 تا از من ؟ ما الان فقط فهمیدیم 3 تا از من هست 4 از کجا اومد"
جس "لیام اگه من همزاد خواهره اوپتیموس باشم و تو همزاد برادر اوپتیموس و زین همزاد عشق خواهره اوپتیموس پس لابد خود اوپتیموسم همزاد داره"
زین "راست میگه حتما کسه دیگه ایم مثل تو هست و فک کنم باید پیداش کنیم . لیام تو برادر دو قلو نداری ؟"
لیام "تا جایی که یادم میاد نه"
جس "با گردنبندا چیکار میکنیم ؟"
زین "نمیدونم فعلا من میزارمشون توی کشوی میز کنار تخت"
زین بعد از گفتن این جمله هر دو گردنبند و توی کشوی میز گزاشت و برگشت سمت لیام و جس .
لیام "از نظرتون اونم باید پیدا کنیم؟"
جس "من نمیدونم و میدونین چیه هممون خیلی امروز به مخمون فشار اوردیم "
زین "خیلی بیش از حد"
لیام "خب بریم بیرون بگردیم؟"
زین و جس سریع سمت لیام برگشتن و با هم گفتن .
زین و جس "به شرطی که اهرام ثلاثه نباشه"
لیام "باور کنین منم مشتاق دیدن اونجا نیستم میریم رود نیل و ببینیم و بستنی بخوریم و ناهارم بیرون بخوریم . موافقین ؟"
زین "آره از وقتی اومدیم اصلا نگشتم اینجاهارو"
جس "خب بدویین بریم"
لیام "لباساتو عوض نمیکنی ؟"
جس "مگه لباسام بده ؟"
لیام "بد نیست فقط فکر کردم شاید بخوای لباساتو عوض کنی"
جس "آها"
زین "خب بیاین بریم گایز و این افکاری که ذهنمونو بد جوری درگیر کرده رو فراموش کنیم"
لیام "بریم"
***
جس کنار زین وایستاده بود و سرش روی شونه ی زین بود .
جس "فک میکنی آخرش چی میشه؟"
زین "ترجیح میدم بهش فکر نکنم و اینکه کامان جس به چیزای مثبت فکر کن اون اتفاقا و آینده رو از سرت بنداز بیرون و لحظه رو دریاب"
جس "اوکی"
صدای لیام توجه شون و جلب کرد .
لیام "گایز بیاین بستنی هاتونو بگیرین"
زین و جس از هم جدا شدن و به سمت لیام رفتن .
جس گونه ی لیام و بوسید و بستنی شکلاتیه خودشو از لیام گرفت .زین هم از لیام تشکر کرد و بستنیه وانیلیشو از لیام گرفت .
زین و لیام و جس با هم رفتن و روی یه نیمکت نشستن .
YOU ARE READING
♤ Pyramids♤ {Z.M}{L.S}
Fanfictionمصر همه چی از مصر شروع میشه اما کجا به پایان میرسه ؟ شاید جایی عجیب حداقل عجیب تر از مصر