توی مقبره بود ترسیده و سرگردون به هرجایی میرفت تا نجات پیدا کنه اما نمیشد .
هر جایی میرفت به اون منتهی میشد .
به لیام منتهی میشد .نمیدونست چیکار کنه نمیدونست اون خوبه یا بد اصن اون اوپتیموسه یا دوست جدیدش لیام .
میدوید و میدوید اما باز اون و میدید که صداش میزد .
میدونین شاید همین صدا بود که به زین میفهموند اون شخص لیام نیست .دوید و دوید تا به یه مقبره ی ناآشنا رسید .
اشیای زیبایی اونجا بودن ولی انگار همشون سنگ بودن .
و ترسناک تر از همشون این بود که در طابوت توی اون مقبره افتاده بود .بیشتر از لحظه های قبل میترسید .
نمیدونست چیکار کنه .
اما همه ی نیروشو جمع کرد و به سمت اون طابوت قدم برداشت .قدم اول پاش روی یه سنگ رفت .
قدم دوم نگاهش به نوشته های نا مفهوم دیوارا افتاد .
قدم سوم نگاهش و از اونا گرفت و به طابوت داد .
قدم چهارم یه گردنبند مثل گرونبند تو اتاقش به چشمش خورد .
پس خم شد و اونو برداشت .
قدم پنجم به طابوت رسید .سرشو خم کرد تا توی طابوت و ببینه اما...
دستی که روی شونش نشست و صدای لیام اونو از اینکار منصرف کرد .
بدون اینکه برگرده گفت .
زین "لیام این تویی ؟"
و صدای لیام بود که جوابشو داد .
"نه زیکاروس من لیام نیستم"
***
از خواب پرید و به اطرافش نگاه کرد .
تسیده بود .از مخمصه ای که توش گیر افتاده بود ترسیده بود .
از اینکه یکی از دوستاش جسیکا رو از دست داد ترسیده بود .
با فکر اینکه ممکنه پدرش و شاید لیامم اینطوری از دست بده میترسید .
از رو به رو شدن با پدر جسیکا وحشت داشت .چی باید بهش میگفت ؟
میگفت که ما رفتیم به اهرامه ثلاثه و سوسکا دنبالمون کردن و بعدش هم یه شخص به اسمه اوپتیموس دخترتو دزدید ؟
در یه کلام حال زین اصلا خوب نبود .
زین حتی از رو به رو شدن با لیامم میترسید چی باید بهش میگفت ؟
چطوری باید براش اتفاقای قبل از دیروزو توضیح میداد .تصمیمشو گرفت باید به لیام اینارو میگفت اما یه جیزی توجهشو جلب کرد .
اون شی روی میز چقد شبیه اون گردنبند توی مقبره بود .
اما چرا طلایی بود ؟
چرا کلماتش به انگلیسی نوشته شده بود ؟
و کلی چرا ی دیگه .زین گردنبندو براشت و انداخت توی گردنش .
بعد از انجام کارای صبحش و یه دوش لباسای جدیدشو پوشیدن از اتاقش زد بیرون .
سوار اسانسور شد و رفت به رستوران هتل .
پیش پدرش نشست و به اسکار نگاه کرد (پدر جسیکا) نمیدونست باید چی به اون مرد درباره ی دخترش میگفت .

ESTÁS LEYENDO
♤ Pyramids♤ {Z.M}{L.S}
Fanficمصر همه چی از مصر شروع میشه اما کجا به پایان میرسه ؟ شاید جایی عجیب حداقل عجیب تر از مصر